رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

برچسب: یگانه کریمی

داستان های ارسالی

ماجراهای آذر (مادربزرگ)

آذر و آرش خیلی خوشحال بودند زیرا میخواستند به خانه مادربزرگ بروند. آذر مادربزرگ را خیلی دوست داشت چون او خیلی مهربان بود و همیشه

داستان های ارسالی

بلی آدم فضایی مهربان

آدم فضایی‌ها حمله کردند. روی سر هر کدام از آن‌ها دو شاخ هست!! یکی زرد و یکی قرمز. آن‌ها مردمان شهر را تبدیل به برده‌های

داستان های ارسالی

ماجراهای آذر (روز پدر)

یک روز مانده بود به روز پدر آذر و آرش برای آن روز نقشه‌هایی داشتند تا پدر را غافل گیر کنند. آن‌ها عمه و عمو

داستان های ارسالی

ماجراهای آذر (روز اول مدرسه)

صبح زود مادر آمد و آذر را از خواب بیدار کرد آذر گفت: ـــ مادر الان خیلی زود است هنوز هم می‌خواهم بخوابم. مادر گفت:

نوشته بیشتری برای نمایش وجود ندارد.