رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

برچسب: میثم جعفری

داستان های ارسالی

اتوبوس، مرگ، خنده

خب داستانم از اون جایی شروع میشه که باید برم از کتابخونه به خونمون راستی من ……… __________________________ خب خسته بودم و میخواستم به خانه

داستان های ارسالی

شاهزاده مرگ پارت۲

و بعد شاهزاده کیانگ به شهر وانگان (شهر بدون وجود خارجی) رسید!! هیچ اتفاقی برای تسعو و هیسومی نیفتاده بود او با عصبانبت می خواست

داستان های ارسالی

شاهزاده مرگ پارت ۱

زندگی جوری که به خواهی پیش نمیرود چه جوری تب و تابش را کنترل کنیم!! فرار کردن از دست آدمهایی که به خاطر دلایلی مرگت

داستان های ارسالی

آدم فضایی

درست موقعی بود که مادرم من را صدا زد و گفت که پسرم مسواکت را بزن و بخواب و بعد از مسواک زدن به اتاقم