رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

پاییز

پای که از در بیرون نهادم ، مشامم از بویی دلنشین پر شد بویی که نشان از گشوده شدن در رحمت الهیی در این فصل سرخ بر زمین بود .

بوی دلنواز خاک خیس از باران پاییزی که روح خسته شهر را جلا داده بود.

عظمت شایان خلقت به وضوح دیده میشد .

منظره ای دلربا که پوشیده از برگ های زرد و نارنجی بود که با هر قدم آوای آن ها به گوش میرسید. برگ هایی که خود را از شاخه های تنومند رها و با هر وزش نسیمی یا بادی به سوی دیگر حرکت میکردند و گویی اواز خوش سرزندگی را میخواندند .

صدای روح انگیر قطرات باران با رگه های درختان مخلوط شده و سمفونی مجذوب کننده ای را به ارمغان اورده است .

قطرات باران یکی پس از دیگری به زمین می ایند .

پاییز همان فصل دل انگیز که باید رویاییش خواند.

انقدر رویایی که گویی دخترکی است که لپش گل انداخته و کک مک های صورتش بامزه اش کرده.

آری امان از دلبری های دخترک پاییز با موهای حنایی رنگ باخته با لبخند شیرین که دست به آراستن شهر زده، به زرد و سرخ کردن برگ ها، وزاندن نسیمی گذرا و گریاندن ابر ها برای جلا دادن به روح شهر . دخترکی با لبانی به رنگ سرخ اناری با پیراهنی سفید همچو حریر و گیسوانی حنایی رنگ که در دل و جانمان خواسته و ناخواسته رسوخ کرده است .

هرچه از سلیقه و شیطنت این دختر مو حنایی بگویم بازهم ورق کم می آورد، اما زیبایی آن نه.

 

ارسالی از: مائده انوشا

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است.

وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *