رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

شهر اِستِرِنجِر

ماجراهای شهر استرنجر قسمت ۱ «ساجاتو»

همه چیز توی شهر اِسترنجر عجیب بود.
آدم ها، اسم ها، حیوون ها، خونه ها، ماشین ها و هر چیزی که به ذهنتون برسه 🤔🤔
من ساجاتو هستم. شخصیت اصلی داستان و راوی این قصه عجیب 😌😌😌
اسم پدرم جونتام هست. اسم مادرم طوهامَک. اسم برادرم هم گِراجغ هست 🙄🙄🙄
اسم دوست صمیمی من وِنَم هست. ونم یه موجود ماوراطبیعه هست که صورت آدم داره، دوتا بال مرغ و بدنش یه دونات غول پیکر هست 😵‍💫
ما توی خونه ی آدم خوار زندگی میکنیم. توی خونه ی آدمخوار یه سری اسم اضافه میکنیم و یه رمز میذاریم.
اگه کسی که اسمش توی لیست نباشه بیاد توی خونه ما، خونه اون رو میخوره 😎😎
چند وقت پیش با دختری به اسم غُلاهَب دوست شدم.
متاسفانه وقتی رفتیم توی خونه یادم نبود که اسمش رو اضافه کنم و بنابراین غلاهب توسط خونه آدمخوار ما، خورده شد 😁😁😁
من یه دختر ۱۱ ساله آدم هستم با پوست رنگ پریده و موهای طوسی که به مدرسه اِبه در شهر استرنجر میروم و خوراکی مورد علاقه من کِیکو هیوج هست 😎😎
خب فکر کنم باید یکم راجع به خانوادم هم توضیح بدم.
برادرم گراجغ ۱۶ ساله هست. موهای سیاه و چشم های قهوه ای داره. برادرم یه خون آشام هست 🥲🥲
مادرم طوهامک ۳۷ ساله هست. موهای طلایی و چشمان آبی داره و یه نیمه انسان نیمه موجود ماوراطبیعه هست. یعنی فقط ۲ بار در سال به خون آشام تبدیل میشه 😐😐
پدرم جونتام هم ۴۰ ساله هست با موهای سیاه و چشمان سیاه ( اون هم آدم هست. ) 😖😖
پس یعنی من و پدرم آدم هستیم و مادر و برادرم خون آشام 😂😂😵‍💫😵‍💫
خب. دیروز روز تعطیل بود. توی شهر استرنجر، روز تعطیل، سه شنبه هست 😂😂
دیروز من و گراجغ باهم رفتیم به پارک (بَغَلَقَ) و اونجا با سرسره برعکس بازی کردیم 🙂🙂
سرسره برعکس رو شما فقط میتونید توی شهر استرنجر پیدا کنید. سرسره برعکس در واقعا یه سرسره هست که از پایین سوار میشیم و از بالا می افتیم 😵‍💫😵‍💫😵‍💫
و بعدش سوار (تاب سریعَتنا) شدیم. تاب سریعتنا رو هم فقط توی شهر استرنجر میتونید پیدا کنید. تاب سریعتنا در واقع تابی هست که وقتی شما سرعتت زیاد میشه، تاب شما رو پرت می‌کنه توی آسمون ها 😁😁😁
من و خانواده ام تقریبا هر روز یا سوار تاب و سرسره میشیم یا برای تفریح یکی رو که اسمش رو اضافه نکردیم داخل خونه مون می اندازیم 😂😂😂😂
امیدوارم از زندگی نامه عجیب من خوشتون اومده باشه خدانگهدار 😎👋🏻
منتظر داستان های دیگه ی شهر استرنجر باشید 😱😱💕

 

ارسالی از: وانیا نادعلی

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است.

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *