رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

سردار پایداری

نویسنده: عطیه چک نژادیان

رفتنش عجب ماندنی بود. شب است؛ لبریزم از اشک، نمیدانم چرا؟ حس وحال انسانی را دارم که انگار قرار است
عزیزترینش  را را از دست بدهد.
لبریزم از اشک ،آنقدر که دنیا باید چتر بر سرش بگیرد.هنگام خواب فرا رسیده است؛ چشمانم رامیبندم ودرخوابی عمیق فرو میروم؛ ناگهان صدای ناله وزاری مرا به وجد می آورد
بلند میشوم ومی ایستم؛ وای خدای من اینجا دیگر کجاست ؟ از خانه ی کاهگلی که نمیدانم  در کجاست خارج میشوم. مردم درشهر میدوند وبر سر خود میزنند؛ وشیون کنان نام علی را بر زبان می آورند؛ از پیر مردی که در آن حوالی است؛
میپرسم :-ببخشید  پدر جان چه شده؟پیرمرد در حالی که گریه میکند میگوید:((مگر نمیدانی؛ مولایمان علی  رابرای دومین بار کشته اند.))
دیگر هیچ چیز نمیشنوم؛ یعنی چه ؟ اصلا اینجا کجاست ؟ خدای من این مرد چه میگوید؟؟
به دنبال مردم میروم؛  از کوچه پس کوچه ها ی شهر قدیمی که نامش را هم نمیدانم؛ میگذرم؛ هر لحظه به ازدحام مردم نزدیک ونزدیک تر میشوم،نه ،نه  خدای من مگر میشود؛ یک نفر دوبار بمیرد. زانو هایم سست میشوند؛ از پا می افتم؛ دیگر طاقت دیدن این صحنه ها را ندارم، نقاشی آن   مرد بر روی دیوار کوچه پس کوچه ها کشیده شده؛ ولی چهره اش آنقدر نورانی است؛ که چشمان من، لیاقت دیدنش را ندارد.
جلوی چشمانم کمی تاریک میشود. صدای اذان به گوشم میرسد؛ناگهان از خواب بیدار میشوم؛ نفس راحتی میکشم.
خدارا شکر انگار همه ی ماجرا فقط یک خواب بود. صدای تلفن همراه توجه مرا به خود جلب میکند. یعنی این موقع صبح چه کسی میتواند باشد  -الو سلام-سلام فاطمه شنیدی که دیشب سردار سلیمانی رو نزدیک فرودگاه بغداد ترور کردند
دیگر هیچ چیز نمیشنوم؛ احساس میکنم کمرم شکسته است. نه این واقعیت ندارد. به سمت تلویزیون میدوم؛ وآن را روشن میکنم.
خبرنگار  در خبری فوری اعلام میکند :(( فرمانده سپاه قدس، قاسم سلیمانی و چند نفر از همراهانش بامداد جمعه ۱۳ دی ماه در نزدیکی فرودگاه بغداد کشته شدند. سپاه پاسداران این خبر را تائید کرده)) نه واقعیت ندارد.
مگر میشود !!حتما دروغ است. بغض گلویم را فشار میدهد. پس بگو آن علی که برای دومین بار شهید شد. تو بودی  وتو چه  زیبادر پهنه تاریخ حیرتمان را به تماشا ایستاد ه ای؛ آخر شما کجا رفتی ای سردار دلها ؟؟
ای کس بی کسی های کودکان سوریه ، ای گرمی وجود مردمان اصیل لبنان،چه شرم آور است  برای من وقتی که میبینم ما ،در خواب ناز  این چرخ وفلک بودیم؛ که شما به آسمان پر کشیدید.  شفق در آسمان آشکار شده است؛ خدایا رحم کن؛ خواب دیده ام یا که بیدارم ؟؟
لباسهایم را میپوشم؛ وبه خیابا ن میروم؛ تا از حال واحوال مردم دراین فاجعه کمی باخبر شوم. درچهره ی مردم غمی عمیق نهفته است.
حاج قاسم مگر شما فرزند کدام نسل پاکی؟ تو از کدام دشت قاصدک روییده ای ؟ کدام دست ناپاک خون پاک تورا ریخت؟به کجا میروی ؟ میان سبز ترین بهار جاوید ،ای نشان بی نشان ها ای آیینه ی نور، ای راز سر به مهر ،ای بیکران،آخر شما بگو بعد از شما ما چگونه بهار را به اذن سیاهی زمستان جشن بگیریم؟
باور نمیکنم؛ باور نمیکنم که این همه خروش در خاک خفته است. جان های ما به فدای شما مرد حق، رفتی وحقیقت آشکار شد. وخورشید پشت ابر هانماند وتمام جها نیان فهمیدند؛ که اگر میخواهی به مردانگی وغیرت به شرافت ووطن دوستی برسی؛ باید زندگی حاج قاسم رامرور کنی؛ او مایه شرافت وعزت ماست. رفتی و تمام جهانیان مرور کردند عشق به میهن ,عشق به مادر ومام را ،
راستی سردار نگران نسلی ام ،که مادرانش از زنانگی ،پروتز صورت وبدن را فهمیده اند. ودر مسابقه خودنمایی ودلبری به خود رحم نمی کنند. دلم لک زده ،برای مادران ساده وپاکدامن قدیمی،همان هایی که از دامن پاکشان شیر بچه حیدری چون شماتربیت میشود؛ نه نرهای بزدلی که در خودنمایی وزیبایی زنان با زنان در رقابت اند. هنوز هم بعد از رفتنت  تپش بر امواج  غیرتت لرزه بر اندام دشمن می افکند. راستی ،دلتنگی مردمان این سرزمین را با چه زبانی برایت بگویم؛ تا که بدانی  به چه اندازه  دلتنگ شما هستند؛ تا بدانی دلهای ما دور از شما در حال جان دادنند.
کجاست ؟نعره ی مردی که شهادتش طلوعی بود درون با دشبانگاهی؛ درون دفتر تاریخ ، تا ستون شرق بلرزد وسقف غرب بریزد. کجاست ؟تا بیخ فتنه را دوباره بروبد. مرد روز های سخت فرمانده عملیات والفجر 8 وکربلای 5 در ان روز که  آقا سید علی نشان ذوالفقار را به شما  اهدا کرد؛ چه میدانست گرگهای دیو صفت برای شهادتت دندا ن تیز کرده اند. ثانیه ها ولحظه ها پی در پی میگذرند. خبر ها همه بوی تو را میدهند.
امروز روز مراسم برپایی نماز به احترام بزرگ مردی چون شماست. امروز همه ایران عزادار است. آری امروز همه فرزندان رهبر عزادارند؛ ومردم برای دیدن پیکر پاک شما لحظه شماری میکنند. پیکر پاک حاج قاسم وارد صحن میشود خیابان ها پر است از عاشقان درگاه سردار؛ اقا سید علی  وارد میشود. تا نماز را به جا آورد؛ وآرام آرام ،قاصدک سفید از سفری دور ، همراه نسیم مهربان  به دشت آلاله ها میرسد.
صدای آقا، بوی درد میدهد  .آقا سید علی چند بار به دلیل بغض مکث کرد و در نماز گفت:(( للّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهم إِلّا خَیْراً وَأَنْتَ أَعْلَمُ بِهم مِنَّا: خداوندا ما جز نیکی از آن‌ها چیزی نمی‌دانیم و تو نسبت به آن‌ها داناتری. )) وهمه ی جمعیت گریه میکنند.
آقای ما ،مولای ما، مگر ما مرده باشیم؛ که غم به دل شما بیاید. اگر هزار بار کشته شویم وسوزانده شویم و دوباره زنده شویم؛ دست از شما بر نخواهیم داشت  جان های ما به فدای شما عمود دین، فقط اشاره کن تا از سرهای دشمن کوه بسازیم. خدایا ،برای دل شکسته آقا ،یکی دو رکعت  گریه واجب است. نماز تمام میشود ومردم پیکر پاک حاج قاسم را روی دست هایشان جابه جا میکنند.
چه زود دلمان برای حجم وسیع دل نورانیت تنگ میشود. برای آن سکوت نامعلوم وشکیب ،دلمان  برای آن آبی زلال  صداقتت همیشه تنگ میشود. درخیابان رفتنت قدم میزنم. مردم همه گریه میکنند؛ وآه سر میدهند وبرسر خود میزنند وبه دنبال پیکر پاکت حرکت میکنند. عجب تلخ است این رفتنت
ولی سردار کاش نمی رفتی؛ کاش نمی رفتی که بعد ازرفتنت به یاد نمی آورم؛ کسی دراین سرزمین از ته دل خندیدهباشد؛ وبه یاد نمی آورم بعد از قطع شده دستانت دستی ،دستی رابه گرمی فشرده باشد.
کمی آن طرف تر دلخستگانی که به پهنه دل آسما ن گریسته اند. تابوت پیکر پاکت را بر دوش خود حمل میکنند.
اما این پیکر های پاک حرفهای زیادی برای گفتن دارند. از دلتنگی وقصه هجران از سختی هایی که کشیده اند؛ از نامردی ها وناجوانمردی ها ،نمیدانم برای دست بریده ات روضه عباس بخوانم یا برای پیکر پاره پاره ات روضه علی اکبر… ولی این را به خوبی میدانم که همه ی ما  یک قاسم سلیمانی هستیم.
قاسم سلیمانی که از عزتش ، شرفش، شرافتش وسرزمینش و ناموسش باتمام وجود وتاپای جان دفاع میکند. حاج قاسم  به ملکوت زیبایت قسم انتقام خونت را خواهیم؛ گرفت آن هم سخت به  سختی کوه وبه زیبایی خون  شهیدانی که  چون آلاله های  باستانی سر بر خاک افکنده اند؛ واز فرش به عرش کبریایی پر پرواز گشوده اند.
چند روزی از شهادت جانگداز سردار میگذرد. امروز روز خاکسپاری تو است. صبح زود همراه با طلوع خورشید از پشت کوه های کرمانشاه وتو نیز به زیبایی شقایق ها به خاک سپرده میشوی.
سردار دلها شهادتت مبارک؛ ثانیه ها به امید بازگشت تو در تپش اند؛ ودل من تفسیر کتابی است که انتظار را تا انتها ی جاده های بی کسی از بر کرده است. خداحافظ سرور سرزمینم ،در آن صبح دل آسمان هم از غمت گریه کرده است.
خداحافظ شهید راه خدا… چند صباحی میگذرد صبح است؛ تلویزیون را روشن میکنم خبرنگار خبر شگفت انگیزی را اعلام میکند:-(( حمله موشکی ایران به پایگاه های آمریکا در عراق…))اشک شوق در چشمانم جمع میشود، دلم کمی آرام میگیرد؛ صدای شهید حاج قاسم که خطاب به ترامپ میگفت:((من خود به تنهایی برای از بین بردن شما کافی هستم ودر مقابل شما می ایستم ))در گوشم پژواک میکند؛ لبخند بر لبانم جاری میشود آری او ایستاد ، اوبه تنهایی در مقابل تمام ظلم ها ایستاد؛ وبه همه فهماند که مرد خدا بودن عجب لذتی دارد؛ سردار من از اوج صحرای دلم برایت بلند ترین آمال ها را آرزو میکنم؛ هر چند مگر آمالی بزرگتر از عزیز خدا بودن هم هست.
شما به جوانان ونوجوانان این سرزمین فهماندید که با دستهای خالی هم میشود؛ جنگید اگر بالهای تفکر ما باز باشد. نه تنها امروز بلکه هر روز روز شماست روز شما رزم آورانی که با روح مقاومت آمیخته  وبا هیاهو  وتکاپو عجین شده است. روزتان مبارکخط خون نقطه ی پایان سلیمانی نیست
بهراسید ،که این اول بسم الله است.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: عطیه چک نژادیان
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    محمدیاسین میری می گوید:
    8 بهمن 1401

    با سلام.
    احسنت بسیار زیبا و عالی، داستانک بی نظیری بود.

    خسته نباشید و خدا قوت.

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *