ای شب مرا در آغوش بکش که سیاهیت همچو چادر مادرانه محرم اشکانم
و سکوتت مرحمی ،بر لبان زخم شده از ناگفته هایم
و فغان غوکان و چلچله ی زنجره هایت آرامشیست بر پیکره ی افکارم
آری دست مرا بگیرو به تماشاخانه ی آسمانت بنشان
تا لحظه ای همچو زورقی لنگر گسیخته در دریای آسمانت پارو بزنم
مرا در آغوش بکش ….
در بالین توست که میتوان کمی خندید
کمی گریست و به درون خود نظر کرد و به خود نزدیک شد
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.