رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

برای عدالت

نویسنده: سید صالح فتوحی

مثل هر روز از زندان های تنگ و تاریک خارج می شوند تا  برای کار به معدن سنگ بروند. ساعت های طولانی زیر نور آفتاب سوزان به خرد کردن سنگ های بزرگ و محکم می پردازند تا دوران محکومیت  خود را سپری کنند. مثل هر روز ژنرال اسمیت آنها را زیر نظر دارد و با شلاق خود بر پیکر آنها می کوبد تا بیشتر و بیشتر کار کنند. با بدنی ضعیف و با قوای تحلیل رفته به هنگام غروب به زندان های  تاریک باز می گردند تا دوباره صبح شود و بتوانند رنگ روشنایی را ببینند.
صبح یک روز آفتابی و زیبا دوباره به صف می شوند و برای کار به معدن می روند. هنگام کارکردن شروع به خواندن آواز می کنند. با زبان محلی خود یک آهنگ را زمزمه می کنند. سربازان به آنها هشدار می دهند تا این کار را تمام کنند. ژنرال اسمیت دوباره شلاق را به آسمان می برد تا بر تن آنها بکوبد، ناگهان یکی از آنها شلاق را گرفته و ژنرال را به عقب پرتاب می کند. همه با هم متحد می شوند و بلند تر آواز سر می دهند. گلوله ها شلیک می شوند و آنها را از پای در می آورند. خون ها به زمین ریخته می شود اما این خون جریانی برای آزادی و برابری می شود. این خون رهنمودی برای فرزندان و آیندگان می شود تا به دنبال آزادی و برابری باشند.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: سید صالح فتوحی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *