رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

من و خودم

نویسنده: فرزان کیانی

با قدم های آروم سمت آینه قدی می‌ایستم
به تصویر خودم توی پنجره پشت نقره ای نگاه میکنم
آروم دور خودم میچرخم
لبه پیرهن سفید و نخیم توی هوا به رقص در میاد
موهای مشکی مجعد مو از روی پیشونیم عقب میزنم و انگشتمو روی گونم میکشم
– خیلی وقت بود ندیده بودمت
لبخندی میزنم و راه کج میکنم سمت میز کارم و صندلی چوبی رو میکشم و درست روبه روی آینه میزارم
دستمو روی پشتی کوتاهش نگه میدارم و از پهلو به تصویر توی آینه نگاه میکنم
با یه قدم بلند فاصلمو باهاش از بین میبرم
دستمو به سمتش جلو میبرم
با سر انگشتم سرمای شیشه رو لمس میکنم
نفس عمیقی میکشم و آروم انگشتم رو از قاب چوبی آینه رد میکنم و تصویرمو لمس میکنم
به لطافت نسیم و روشنایی ماه نیمه شب بود
آروم پامو از توی قاب رد میکنم و وارد دنیای انعکاس میشم
دنیای انعکاس
دنیای ریکشن
دنیای بازتاب
به سمت صندلی چوبی میرم و روش میشینم
به تصویرم که توی اتاقم روی صندلی نشسته نگاه میکنم و لبخندی میزنم
پاهامو آروم لیز میدم و راحت دراز میکنم در راستای بدنم
سرمو میچرخونم و دنیایی که تصویرم توش زندگی می‌کنه رو از نگاهم میگذرونم
تماما نور ، در حاله ای از هفت رنگ رنگین کمان
همزمان با من تصویرم به اتاقم نگاه میکنه تا اون هم دنیای من رو بهتر درک کنه
نفس عمیقی میکشم و آروم به بیرون میدان میکنمش
– من !
خودم رو با صدای بلند مورد خطاب قرار میدم
صدام اکو میشه و چندین و چند بار به گوشم میرسه
– من ! اشکالی نداره بترسی . اشکالی نداره گریه کنی . اشکالی نداره درد داشته باشی . تو حق داری گریه کنی . تو حق داری ناراحت باشی
نفسمو راحت بیرون میدم و پاهامو جمع میکنم و ارنجامو روی پام میزارم و خم میشم جلو
– اهمیتی نداره پدر و مادرت بهت اهمیت نمیدن ، اشکالی نداره تنهایی …..‌یه روز تموم میشه این شب
لبخندی میزنم
– یادت رفته داری راه سخته رو میری ؟ یادت رفته برای چی شروع کردیم ؟ یادت رفته چرا تلاش کردیم ؟ معلومه کسی کمکت نمیکنه ‌. قانونش اصلا همینه !
آروم از جام بلند میشم و به سمت قاب چوبی میرم
وقتی نیم متری تصویرم ایستادم دستمو سمتش دراز میکنم
آروم انگشتاشو توی دستم میگیرم و میکشمش سمت خودم
میچسبونمش به خودم و محکم بغلش میکنم
سرشو روی شونم میزارم و دستمو روی شونه ها و کتفش میکشم
– هر وقت خسته شدی بگو تایم اوت اعلام میکنم ، باشه ؟
با حرکت سرش تاییدشو میگیرم
– هر کی اذیتت کرد بگو دخلشو میارم ، باشه ؟
صدای بغضیش رو می‌شنوم که میگه باشه
دستمو روی موهاش میکشم آروم و روی شقیقه شو میبوسم آروم
– من همیشه هستم کنارت . تو تنها نیستی . تو منو داری . من پشتتم . من کنارتم . من همراهتم . من مراقبتم . من مراقبتم . من دوست دارم . من به جای همه برات میشم یار
آروم از آغوشم بیرون میاد و لبخند شیرینش امید آسمون ابری شبم میشه
– من دوست دارم
پیشونیشو میبوسم
برای بار آخر نگاهش میکنم و با قدم بلندی از حاله بدنش رد میشم و از توی قاب آینه بیرون میام
به سمت صندلی میرم و دستمو روی پشتی صندلی میزارم و میچرخم سمت آینه
به تصویرم نگاه میکنم که با چشمای اشکی که باعث شده مردمک های مشکیش بدرخشه با لبخند بهم نگاه میکنم
– ما میتونیم
آروم سرشو تکون میدم و سمت صندلی می‌ره و سرجاش قرار میگیره
وقتی درست انعکاسم تشکیل شد رومو میچرخونم و صندلی رو میکشم و سر جاش برمیگردونم و از اتاق خارج میشم

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: فرزان کیانی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *