رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

صوفی و سگ

مترجم: ابوالفضل میرزاآقایی

روزی رزگاری، مردی که لباس عالمان را پوشیده بود سگی را کنار خیابان دید و با عصا چنان ضربه محکمی به سگ زد که سگ عوعو کنان به سمت حکیم بزرگ ابوسعید دوید، به پای او افتاد و در حالی که نفس نفس می زد پنجه زخمی خود را بالا گرفت و خواستار عدالت در برابر صوفی ظالم شد.
حکیم هر دو را باهم احضار کرد و به صوفی گفت:
-ای بی خرد، به کرده خود نگاه کن، مگر کسی با حیوان زبان بسته چنین می کند؟
شیخ در حالی که با ریش های حنا زده اش بازی می کرد گفت:
حکیم جان، خدا شاهد و گواه من است، تقصیر از من نیست بلکه خود سگ مقصر است، من که او را از روی هوی و هوس نزدم، من وقتی او را زدم که ردای پاکیزه مرا نجس کرد.
سگ شاکی با خود گفت:
-به جای غرامت باید درسی به این مرد بدهم و مرهم دردم را با خرد بگیرم.
سپس رو به ابوسعید کرد و گفت:
-ای بزرگ دانا اگر به جای او مردی با لباس عامه مردم می‌دیدم به کنجی پناه می‌بردم، اما وقتی او را با لباس عالمان دیدم با خود گفتم او هیچ آسیبی به من نخواهد رساند.
افسوس؛ اشتباه واقعی من این بود که فرض کردم مردی با لباس عالمان برای من خطری ندارد؛ اگر خواهان عدالت هستید، لباس و جامه برگزیدگان را از او بگیر و از لباس اهل حق محرومش کنید.
سگ، بدون هیچ لباس و مقامی، فهیم تر بود و کج فهمی است که او را کمتر از آدمیان بدانیم.

نویسنده: {ادریس شاه، داستان صوفی ها}

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

مترجم: ابوالفضل میرزاآقایی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    Ramin می گوید:
    27 آبان 1401

    واقعا الان توی جامعه خیلی ها با لباس ها و نماد های بزرگان خودشونو نشون میدن و ادعای بزرگی میکنن درحال که کج فهم ترین هستن
    داستان زیبا و تاثیر گذاری بود👌❤️

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *