رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

زغال فروش محله

نویسنده: رسول اکتسابی

کربلایی علی، سر چهار راه روبروی مسجد ولی عصر(عج) مغازه زغال فروشی دارد.
پوستش سفید ولی دست هایش با زغال همرنگ شده است، علاوه بر دستها ، گونه هایش هم سیاه میشود. زغال فروش محله بی شیله و پیله است.‌ داخل تشتی، زغال روشن می کند و کتری سیاه را روی آن می گذارد و چای آتشی دم می کند.
کربلای علی دوستان زیادی از تمام اقشار و هر سطح مالی دارد و از آنها با چایی آتشی پذیرایی می کند.
روزی عکاس شهر تصویری از ایشان ثبت و در صفحه شخصی خودش آنرا منتشر نمود که باعث شهرت زغال فروش محله شد.
ایشان علاوه بر زغال، میوه های اورگانیک داخل منازل را می فروشد، خانواده های که در حیاط خانه خود لیموشیرین، نارنج، خرمالو انار .. و مازاد بر مصرف دارند، به  زغال فروش محله می دهند تا آنها را بفروشد. اهالی محله ایشان را به پاکی می شناسند.
بزرگی می گفت کربلایی علی، خودش را با زغال سیاه می کند تا مردم را سیاه نکند، یکی دیگر می گفت دست و صورت کربلایی علی اگر سیاه است، دلش مثل پارچه چلواری سفید است.
مغازه زغال فروش محله، مشتریان متنوع دارد، یکی زغال برای کباب می خرد و دیگری برای منقل و دورهمی ها، همین باعث شده است همه اهل محل و شهر، مشتری ایشان باشند. یجورهای محرم مشتری ها است و کاری به موارد مصرف زغال ندارد.
یکی از محسنات ایشان سحر خیزیش است، بعد از نماز صبح، اولین مشتری نانوایی سنگک محله است، چند نان تهیه می نماید و دوتا را با دوچرخه اش به منزل مادر خانم می برد.
کربلای علی، نوجوانی پدر خود را از دست می دهد و سرپرستی برادران و خواهران بر دوش ایشان می افتد.
خصلت متمایز زغال فروش محله، انصاف ایشان است و با سود کم قانع است.
نماز را به جماعت در مسجد روبروی مغازه می خواند و در نماز جمعه شرکت می نماید. دهه اول محرم سر دسته زنجیر زن ها است و ارادت خاصی به امام حسین (ع) دارد. ایشان در جوانی مشرف به کربلا می شود و کربلایی علی لقب می گیرد که به گویش محلی بهش کللعلی می گویند.
در فصل پاییز سرما می خورد و با همین بیماری در بیمارستان بستری می شود. دکترها از قبل بهش هشدار داده بودند که رگ های قلبت مسدود است و باید عمل قلب باز انجام دهی، اما ایشان امتناع می کند و هفت سال را بدون عمل قلب، عمر می کند.
کربلایی علی میگه اگر روزت تمام باشد، هیچ چیز جلو دار آن نیست.
چند روز پیش، رفتن به بیمارستان همانا و آسمانی شدن همان،
روز تشییع جنازه کللعلی همه آمده بودند و هرکسی از خوبی ایشان می گفت، یکی می گفت ایشان اخلاص داشت و کارش را برای خدا انجام می داد.
دیگری می گفت: آبادی و رونق بازار بود و صبح زود مغازه را باز می کرد.
هرچی گوش می دهم، خوبی ایشان را می گویند.
مهدی جوان دارای بیماری سندرم  داون(منگولیسم) آمده بود ختم کللعلی و زار زار گریه می کرد و با زبان ساده خود می گفت: کللعلی مثل دیگر مغازه دارها من را نمی راند و برعکس صندلی بهم می داد تا بشینم و برایم چای هم می ریخت، حالا پیش کی بروم!!

خدا رحمتش کند که الگو پاک زندگی کردن بود.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: رسول اکتسابی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *