رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

امید

نویسنده: حمید رضا شجاعی

چهلم پدر بود ، دخترک داستان ما 40 روز است پدرش را ندیده و غم در چهره اش کاملا مشخص است و او دیگر نمی تواند روی کول پدرش بپرد و بازی کند ، او حتی از جای قبر پدرش هم خبر ندارد . او حتی نمی داند پدرش به خاک رفته یا نه ، او از بردن نام کربلا وحشت دارد ، از سر بریده می ترسد ، از خون می ترسد .
او چهل روز است که مدام خواب پدر را می بیند ، در صحرایی بی آب و علف ، او هر روز این کابوس تکراری را برای مادرش تعریف می کند و مادرش بعد از گریه فراوان ، او را پیش دعانویسی می برد ، فکر می کند جنی شده و با اجنه ارتباط گرفته است. پس از خوراندن داروهایی تلخ و خواندن دعاهایی او را روانه خانه می کنند ولی چه فایده ، در نبود پدر هرگز او به آرامش نمی رسید . تنها یک راه برای بهتر شدن حال دختر وجود داشت و آن این بود که دختر کربلا را ببیند . بالاخره در اولین اربعین امام حسین این آرزو به خاطره تبدیل شد و رنج های دختر را کمی آرام کرد .
زندگی پدرش فراز و نشیب کم نداشته است ، پدر او برده ای بود که توسط اباعبدالله آزاد شد اما هیچ وقت ایشان را رها نکرد و حتی در کربلا از پیش قراولان و جان بر کفان امام معصومان حسین بود . او که ترکی، ایرانی بود و در قزوین چشم به جهان گشوده بود و خانواده اش او را اسلم نام نهاده بودند و هیچ کس فکر نمیکرد او از کربلا سر در بیاورد ، و تنها شهید ایرانی کربلا شود . او کسی بود که در هنگام شهادتش ، نوه گرامی رسول الله را برای وداع خواست تا با دعای ایشان چشم از جهان ببندد و به لقاء الله بپیوندد. او پس از شهادتش هر چند جسمش آرام نبود و به خاک نرفته بود ولی روحی آرام و آکنده از عشق به اهل بیت داشت و می دانست جایگاهی ویژه نزد پروردگارش دارد .
دختر داستان ما ، با نبود پدر اولین و بزرگترین سختی زندگی اش را تجربه می کند ولی این آخرین سختی نیست او در هفتمین سالگرد نبود پدرش ، مادرش را نیز به خاطر بیماری از دست می دهد و کاملا ناامید و منزوی می شود ، در یکی از این روز های انزوا به نزد امام سجاد(ع) می رود و از سختی های زندگی اش و تنهایی اش می گوید ، امام سجاد برایش از خداوند صبر می خواهد و برایش این چنین دعا می کند که همسری با تقوا نصیبش گردد ، چندی نمی گذرد که جوانی رعنا به خواستگاری دختر می آید و ثمره این ازدواج پسر و دختری به نام های اسلم و زهرا می شود و سالها بعد این دو فرزند از یاران نزدیک امام سجاد می شوند .
بعد از اینکه فرزندان بزرگ شدند ، به فرموده امام سجاد ازبانیان ساخت مرقد امام حسین و حضرت آبوالفضل شدند و توانستند راه و روش و اخلاق حسین را جهانی کنند و ما امروز مدیون کسانی هستیم که حسین (ع) را به ما معرفی کردند و ما نیز باید این راه پر نور را ادامه داده و ما از رهروان و پیروان امام حسین (ع) باشیم (انشالله) و امید به زندگی را هیچ وقت فراموش نکنیم .

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: حمید رضا شجاعی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *