رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

خزان 🍂

نویسنده: خاطره افتخاری منش

برگ کوچولوی دیگه تحمل نداشت نمی‌توانست خودشو نگهداره و از شاخه درخت مهربون نیوفته ساقه نازک اون دیگه جون نداشت دل به دریا زد و خودشو به دست باد سپرد باد هو هو کنان اون رو از شاخه جداکرد و برگ کوچولو روی زمین افتاد به اطراف نگاه کرد دوستا نش رو دید که اونجا بی جون افتادند اون به دوستش گفت بعد از اینکه ما از شاخه درخت مهربون افتادیم چه میشه
دوستش گفت ما تبدیل به کود برای درخت مهربون میشیم و به درخت مهربون کمک میکنیم تا زنده بمونه برگ کوچولو با خیال اینکه میتونه برای درخت مهربون مفید باشه از دنیا رفت

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: خاطره افتخاری منش
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    علی اکبر وزان می گوید:
    25 آذر 1401

    درجه یک

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *