رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

وسوسه

نویسنده: رضا شایسته

هستی دوسالی میشد ازدواج کرده بود . از زندگیش راضی بود . صبح ها شوهرش میرفت سرکار شب برمیگشت خونه . زندگی روی همین منوال میگذشت که یه روز بعدازظهر تلفن خونه زنگ زد . هستی گوشی رو برداشت اونطرف خط صدای یه مرد رو شنید که میگفت آتلیه خورشید ؟ هستی گفت اشتباه گرفتید. مرد معذرت خواهی کرد و گوشی رو قطع کرد . تلفن آتلیه بعضی وقتا با خونه اونا اشتباه می‌افتاد چون یه شماره فرق داشت .
چند روز بعد باز اون مرد زنگ زد . هستی گفت باز اشتباه گرفتید . مرد بعد معذرت خواهی گفت نمیدونم چرا خط ها اینجوری میشه . بازم ببخشید .
بعد اون جریان چند باری مرد اشتباه گرفت و صحبت هاشون هی طولانی تر شد . هستی به خودش میگفت چه مرد خوب . مودبیه . مرد خودشو حامد معرفی کرده بود . هستی هم که خونه تنهایی حوصله ش سرمیرفت وقت زیاد داشت . هروقت حامد زنگ میزد می‌نشست باهاش کلی حرف میزد . درد دل میکرد و به نصیحت های حامد گوش میداد . حامد میگفت من زن و یه بچه کوچیک دارم . معلوم بود که مرد پخته و خوبیه .
چند ماهی این برنامه ادامه داشت . چند بار هم با هم بیرون رفته بودن . دوتاشون از این موضوع راضی بودن تا به روز که هستی از خواب بیدار شد با خودش فکر کرد که من چیکار دارم میکنم؟ مگه من شوهر ندارم؟ مردی که هرروز بخاطر خانواده ش میره سر کار و زحمت میکشه حالا من دارم بهش خیانت میکنم ؟؟؟
اونروز که حامد زنگ زد هستی موضوع رو بهش گفت . حامد به حرفاش گوش داد و گفت تو راست میگی ما داریم کار اشتباهی میکنیم . هستی گفت آره پس از الان دیگه میچسبیم به زندگی خودمون . حامد هم قبول کرد و بعد از خداحافظی قطع کردن …
حالا از اون موضوع دوسالی میگذره اما هنوز وقتی تلفن خونه زنگ میزنم دل هستی هوری میریزه . به خودش میگه نکنه حامده و به قول و قرارشون پایبند نمونده . اما دل هستی همیشه هوای حامد رو میکرد و در درونش فریاد میزد که من حامد رو میخوام اما هستی همیشه باهاش می‌جنگید . اون زندگیشو دوست داشت . شوهرشو دوست داشت . به خودش میگفت منم و این زندگی. باید دودستی نگهش دارم باید با این وسوسه بجنگم . آره. من میتونم …….

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: رضا شایسته
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *