در خانه زد و در را برایش باز کردم. وارد شد و کیفش را روی میز دم در پرتاب کرد. سپس گوشی اش را برداشت و روی مبل پرید. فهرست پیام هایش را چک کرد. تا به حال اینقدر اعصاب خورد ندیده بودمش! بعد گوشی اش را کنار انداخت و کیفش را برداشت و به اتاقش رفت. گوشی اش را برداشتم و پیامش را خواندم. اشک در چشم هایم جمع شد چون برای دوستش نوشته بود:
مادرم همه چیزم را چک می کند و حریم شخصی برایم نمی گذارد. در مدرسه هم ضایع شدم که تنها دختری هستم که مادرش همه چیزش را چک می کند
گوشی اش را خاموش کردم و کناری گذاشتم. به طرف پنجره رفتم و اشک هایم را پاک کردم
به حریم شخصی دیگری احترام بگذاریم 🖊
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر شما *
آفرین