رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

زخم زبان

نویسنده: محمد امین معزی نژاد

در گذشته در یکی از شهر های ایران در روستا داخل ایران مردی همراه زن و بچه اش زندگی می کردند
روزی مرد به قصد شکار به جنگل رفت اما در کل روز هیچ فرصتی برای شکار دریافت نکرد ناگهان در پایان شب
که به خانه اش می رفت شیری را دید و با خود گفت چه موقعیتی بهتر از این شیر را شکار می کنم و پوست
تنش را می کنم و می فروشم .
چند قدمی که برداشت ناگهان طنابی به دورش افتاد و به بالا رفت . مرد فریاد می زد و هیچکس صدای او را
نمی شنید پس از دقایقی شیر جنگل صدای او را شنید و به دنبال صدا رفت وقتی به صحنه رسید مرد فکر کرد
که قرار است به او اسیبی برساند اما شیر او را به پایین کشاند و او را ازاد کرد شکارپی هم که قصد شکار او را
داشت از کار خود منصرف شد و او را نوازش کرد و رفت
مرد وقتی به خانه رسید ماجرا را برای همسرش تعریف کرد اما زن به او گفت من واقعا برای تو متاسفم که به
جای رفاقت با ادم ها با شیر دوست شدی خجالت نمی کشی پس فردا مردم درباره ما چی میگن
حرف های زن روی مرد تاثیر گذاشت و بعد از چندی که دوباره می خواست شکار کند شیر را دید که خیلی
دوست داشت با او صحبت کند اما مرد به او گفت که من ادم هستم و نمی توانم با یک حیوان صمیمی شوم حالا
هم دور شو ای شیر سمج شیر پس از حرف شکارچی ناراحت شد و با اشاره پفت که ان سنگ را بیاور روی سرم
بینداز مرد اول از انجام ان کار خودداری کرد اما بعد که شیر با صدای خشمگین غرش کرد سنگ بزرگ را روی
سر او انداخت مرد بعد از اینکه سنگ عظیم را روی سر شیر بیانداخت فرار کرد.
فردای ان روز بح جنگل امد و شیر را دید که سرش بهتر شد با تعجب او را نگاه کرد و شیر هم که فهمیده بود
که مرد برای په متعجب است دست و پا شکسته به مرد گفت که
زخم بدن ترمیم می شود اما زخم زبان هرگز

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: محمد امین معزی نژاد
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *