رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

فصل تابستان

نویسنده: رضا مرادی

تابستان یکی از چهار فصل خداوند است که به برکت و سرسبزی و گرمای زیادش در بین فصل های دیگر شناخته شده است و من تابستان را خیلی دوست دارم.

تابستان را دوست دارم به خاطر اینکه همه جای زمین را سبزه پوشانده، میوه های رنگارنگ روی درخت ها به ما چشمک می زنند، روزهای آن آنقدر طولانی است که می توانیم به همه کارهایمان برسیم و شب هایش معمولا دورهمی های شادی با دوستان خانوادگی مان داریم.

تابستان فصل تعطیلات است، فصل دوچرخه سواری، فصل مسافرت به شهرهای خنک تر ایران و من به خاطر همین عاشق این فصل زیبا هستم. اگرچه بعضی اوقات به خاطر گرمای بیش از حد، هوس زمستان و برف و باران می کنم و این گرما ما را در خانه زندانی می کند اما به خاطر خنکی کولر این گرما خیلی زود از یادمان می رود و به خوبی می دانم همین گرما است که باعث می شود دانه های درختان به میوه تبدیل بشوند و آماده چیدن شوند.

من و خانواده ام بسیاری از شب های تابستان بخصوص آخر هفته ها به پارک نزدیک خانه مان می رویم، دور هم می نشینیم، بازی می کنیم، شام می خوریم و از هوای خنک شب های تابستان لذت می بریم.

هر ماه تابستان را هم چند روز در خانه پدربزرگ می گذرانیم که باغ میوه سرسبز دارد. گشتن و بازی کردن در آن جا، کمک به برداشت محصول و انگور چینی و خوابیدن در پشت بام هنگام شب ها خیلی خیلی خوش می گذرد.

تابستان با این که خیلی خوب است اما همیشه بعد از مدتی که می گذرد دلم برای مدرسه، معلم و دوستانم تنگ می شود و دوست دارم زودتر تابستان تمام شود و دوباره به مدرسه بروم.

مادرم همیشه می گوید من در بهار زندگی ام هستم و وقتی به سن و سال او برسم وارد تابستان زندگی ام خواهم شد. به قول مادرم آدم ها در تابستان زندگی پخته می شوند و تجربه های زیادی به دست می آورند.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: رضا مرادی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *