گفتم اگر قرار است آشفته باشم…
پس بگذار حرف دلم را گفته باشم.
هرچه دریا طوفان شود و جان بگیرد…
نهایت موجش زیر پای ساحل بمیرد.
گفتم قبل رفتم که نمی میرم…
نهایت چند روزی گوشه گیرم.
نهایت چند روزی اشک و ماتم…
در نهایت غصه می گیرد خاتم.
اینک من و دنیایی بدون حضورت…
شاید بشکند اینک غرورت.
من پریشانم…تو که خوبی…
من آرامم… تو آشوبی.
من امروزم…تو فردایی…
منم ساحل…تو دریایی.
هر چه گویی دریاام و مملو از بلایم…
ساحل که برسی…موج ات را له نمایم.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.