رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

سفر ما (قسمت اول)

نویسنده: رکسانا عاقل

سلام من النا هستم میخوام از سفرم با دوستام براتون بگم.

صدای زنگ ساعت..
مادر النا:النا پاشود دیگه مدرست دیر میشه ها
النا:باشه مامان
النا پا میشه میره سمت دستشویی صورتش رو میشوره و مسواک میزنه یه دوش میگیره و حاضر میشه که به مدرسه.النا سال آخر دبیرستان هستش و میخواد بورسیه بگیره و بره کانادا ادامه تحصیل بده.
در مدرسه
سامانتا:چطوری الی؟
النا: خوبم مارلین کجاست؟
سامانتا:داره میاد رفته از بوفه غذا بگیره
النا:عه پس من دیر رسیدم نتونستم بهش پول بدم برای منم بگیره ):
سامانتا:اشکالی نداره مارلین خودش از پول خودش گفت میده که برات چیزی بگیره
النا:عه پس بعدا باید بهش پس بدم
مارلین میاد سمت سامانتا و النا
مارلین:سلام النا خوبی؟
النا:سلام اره خوبم تو چطوری؟
مارلین:منم خوبم راستی خبرا رو شنیدید؟
النا و سامانتا :چه خبری؟
مارلین:شایعه شده قراره مدرسه بچه ها رو برای یه ماه ببره اردو یه کشور دیگه
النا:چی؟یه ماه؟یه کشور دیگه؟چی داری میگی؟
سامانتا:میفهمی داری چی میگی؟
مارلین:آره میفهمم مثل اینکه مدرسه ما توی شهر بهترین مدرسه شده و مدرسه میخواد اینو جشن بگیره
صدای زنگ کلاس
النا:اه و سط یه بحث جذاب باید بریم سر کلاس
سامانتا:آره خیلی بد شد
مارلین:خب بیاید ادامه بحثمون رو زنگ تفریح بکنیم
النا:آره
سامانتا:خیلی خب دیگه بریم سر کلاس تا دیر نشده
مارلین:آره بریم
و سامانتا و مارلین و النا میرن سر کلاس

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: رکسانا عاقل
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *