رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

کنکور

نویسنده: رسول اکتسابی

از تابستون سال قبل به اتفاق جواد دوستم شروع به درس خوندن کردم. جواد رشته‌اش تجربی هست و برای پزشکی می‌خونه. من هم ریاضی و فیزیک و برای مهندسی می‌خونم. به پیشنهاد جواد از تابستون ۱۳۶۷ در منزلی که پشت مخابرات قرار داشت و پدرش بصورت دربست در اختیارمون گذاشته بود  شروع به درس خوندن کردیم. خودمون رو قرنطینه کردیم و بیست و چهارساعته در منزل موندیم و درس می‌خوندیم. ابراهیم برادر جواد، دو سال قبل رتبه‌ش دو رقمی شد و رشته برق شیراز قبول شده بود. تجارب اون کمک بسیار خوبی برای ما می‌تونست باشه. ابراهیم نقش راهنما رو برامون داره. اون به ما یاد میده که چه جوری درس بخونیم و چطور تست بزنیم. با راهنمایی ابراهیم برنامه مرور کتاب های اول تا سوم رو تنظیم کردیم. کتابها رو بازخوانی و نکات کلیدی اون رو استخراج و یادداشت برداری کردیم. کتابهای چهارم دبیرستان، رو هم بخوبی می‌خوندیم چون اگر خرداد قبول نمی‌شدیم، تمام زحمتامون به هدر می‌رفت و دانشگاه ما رو پذیرش نمی‌کرد!!!

مادر می‌گفت:
– اینقدر درس نخون مریض میشی!!
منم در جواب می‌گفتم:
– نگران نباش و برام دعا کن تا تو رشته خوبی قبول شم!!!

اسم دبیرستانم شعله مدرسه بود. با تقاضای دانش آموزان سال چهارم، برای اولین بار در مدرسه و شهرستان، کلاس کنکور گذاشته شد که تا اون موقع در شهرستان ما وجود نداشت!!!

هم‌کلاسی شهریار بودم. پسر بسیار خوش اخلاق و درس خوانی بود. شهریار تا سوم دبیرستان ریاضی و فیزیک درس می‌خوند و تابستون زیست و زمین شناسی، دو درس اختصاصی تجربی رو امتحان داد، یعنی همزمان دیپلم ریاضی و تجربی رو گرفت. سال چهارم رفت تجربی و این روش توسط بعضی از بچه هم اجرا شد. تعداد دانش آموز ریاضی در شهرستان ما به ده نفر کاهش یافت و مسئولین تصمیم گرفتند کلاس رو منحل کنند و ما رو بفرستند شهرستان مجاور که با پی گیری بچه‌ها کلاس رو با ده نفر برگزار کردند!

چهار سال مقطع دبیرستان بهترین معلم‌های شهر رو برای مدرسه ما آورده بودند. پدر شهریار مسئول آموزش و پرورش بود به همین دلیل بهترین  معلم های شهر رو به مدرسه ما می‌فرستاد!! جو مدرسه بسیار علمی بود! هر مشکل درسی داشتم، از شهریار می پرسیدم و اون هم با روی باز و خوش جواب می‌داد. یک روز طبق برنامه سرکلاس شیمی نشستیم  اما معلم نیومد!! بچه‌ها می‌گفتند، معلم شیمی، گفته وقت ندارم شیمی ریاضی رو بگیرم و فلان معلم قرار است بیاد!!

به دفتر دبیرستان رفتم. معلم شیمی داخل دفتر نشسته بود. اجازه گرفتم و خواهش کردم یک لحظه داخل حیاط بیاد. پس از سلام و احوال پرسی، گفتم:
– از شما خواهش می‌کنم شیمی ما رو  بردارید!! شیوه درس دادن شما بسیار عالی هست و علاقه به شیمی پیدا کردم!

– ساعتم پر هست عزیز!

گفتم:
– آقا، تا حالا هم بخاطر شهریار می‌اومدید؟! ما هم بچه‌های شما هستیم!

عصبانی شد و با دست اشاره کرد:
– برو کلاس اومدم، برو کلاس اومدم و…

گزینه دو، یک آزمون مشابه کنکور رو برگزار کرد که برای کنترل استرس و آمادگی روحی، در آن شرکت کردم!!

زمان کنکور دانشگاههای سراسری(دولتی) با دانشگاه آزاد جدا بود!

کنکور دانشگاه آزاد قبل از امتحان سراسری و در دی ماه برگزار میشد‌. در برخی شهرها که دانشگاه آزاد شعبه داره امتحان برگزار و پذیرش دانشجو می‌کردند! برای آمادگی، در کنکور دانشگاه آزاد تهران ثبت نام کردم تا از نظر روحی و روانی آمادگی شرکت در کنکور سراسری رو پیدا کنم و خودم رو محک بزنم ببینم رتبم چند میشه! همچنین تست زدن در زمان کوتاه کنکور رو تمرین کنم!!

ثبت نام کنکور سراسری و دانشگاه آزاد از طریق پست انجام می شد، ابتدا دفترچه رو از پست خریدم و پس از تکمیل اون همراه با رسید پول واریزی به سازمان سنجش کشور و دانشگاه آزاد پست کردم.

کنکور دانشگاه آزاد، دی ماه برگزار میشد. با مشقت خودم رو یک روز قبل از کنکور به تهران رسوندم!! اولین بار بود که به تهران می اومدم.

دانشگاه علم و صنعت،  محل برگزاری کنکور دانشگاه آزاد تهران رو شناسایی کردم و کارت ورود به جلسه رو گرفتم و مسیر رفتن به محل برگزاری کنکور رو پیدا کردم. یک اتاق تو مهمانسرای در میدون راه آهن گرفتم. از میدون راه آهن مستقیم خط واحد به محل برگزاری کنکور می رفت. سیستم گرمایش اتاق مهمانسرا چراغ نفتی بود و از پنجره های آن هوای سرد وارد اتاق میشد! از پذیرش چراغ نفتی دوم رو گرفتم! چراغه خوب نمی‌سوخت و تو اتاق بوی بدی پیچید طوریکه باعث سردردم شد! شب رو با سرما و چندین پتو بسر کردم!! صبح زود بلند شدم و با مهمانسرا تسویه کردم و شناسنامم رو گرفتم. در رستوران مهمانسرا صبحونه نیمرو خوردم و با خط واحد از میدون راه آهن به دانشگاه علم صنعت رفتم.

یک سال قبل وقتی کلاس سوم دبیرستان بودم، برای کنکور دانشگاه آزاد یزد ثبت نام کرده بودم. اتوبوس از نی ریز به یزد نبود و بایستی به شیراز می‌رفتم. با دایی عباس که راننده بود مشورت کردم، دایی پیشنهاد داد سر جاده با کامیون یا اتوبوس برم سیرجان و پلیس راه پیاده شم، مجدد با ماشین های عبوری از آنجا برم یزد! به توصیه دایی عباس عمل کردم و برای اولین بار این مسیر رو رفتم.

کارت ورود به آزمون رو گرفتم و محل برگزاری آزمون رو شناسایی کردم. شب رو در مهمانسرا موندم و صبح زود بیدار شدم، صبحونه رو خوردم و با تاکسی به محل برگزاری کنکور رفتم.

درصد بیشتر سوالات مربوط به کتاب‌های سال چهارم دبیرستان بود و احتمال قبولیم بسیار کم میشد. ضمناً اگر قبول هم بشم، چون دیپلم ندارم، نمی‌تونم ثبت نام کنم! فقط برای آمادگی در کنکور سال آینده در آزمون شرکت کردم! کتاب تست در بازار وجود نداره و فقط نمونه سوالات کنکور سال‌های قبل همراه با کلید و بعضاً راه حل‌های آن در بازار هست. کتاب‌های تست رزمندگان تازه وارد بازار شده بود. سال قبل یعنی ۱۳۶۷ جنگ تموم و کتاب‌های تست رزمندگان برای کمک به رزمندگان تدوین و تألیف شده بود و دارای غنای بالا از نظر علمی و مشابهت با تست‌های کنکور سال‌های قبل بود. کتاب تست‌ها رو تهیه کردم و کنکور رو برای خودم مشابه سازی کردم و‌ در مدت زمان مشابه کنکور، تست ها را می زدم و با فرمول، درصد و رتبه خودم رو محاسبه کردم.

سؤالات غلط رو شناسایی و بطور عمقی مفاهیم و مطالب مرتبط رو بررسی کردم، چون احتمال می‌دادم از این مبحث سوال مشابه داده بشه!

خرداد آماده می‌شدیم برای کنکور! چهاردهم خرداد صبح زود از مساجد قرآن پخش شد. ما که تلویزیون و رادیو نداشتیم و کلاً ارتباط خودم رو با دنیای بیرون قطع کرده بودم! از منزل زدم بیرون تا از اوضاع مطلع شم! شنیدیم که امام خمینی به رحمت خدا رفته ! غم سنگین بر دلم نشست! برگشتم و مجدد مشغول درس خوندن شدم، یک هفته عزای عمومی اعلام شد و تمام امتحانات یک هفته به عقب افتاد!

از این تعطیلات هم برای آمادگی کنکور استفاده کردم! دیپلم رو با قبولی خرداد گرفتم. کنکور ریاضی و فیزیک شیراز برگزار میشد. یک روز قبل کنکور شیراز منزل عمو محمد اومدم. محل برگزاری کنکور دانشکده مهندسی ۲، در خیابان ملاصدرا رو پیدا کردم. عمو محمد تاکسی داره و سحر خیز هست. صبحونه رو خوردیم. به اتفاق عمو به محل برگزاری کنکور رفتیم. قبل از صبحونه، کتاب ریاضی رزمندگان رو مرور کردم، چند سؤال مشابه اون و یا دقیقاً مثل همون اومد! برای کنترل استرس یک عدد قرص آرامش بخش خوردم! دفترچه‌های آزمون در دو بخش عمومی و اختصاصی توزیع و جمع آوری شد. آزمون سرنوشت ساز کنکور رو بخوبی دادم و منتظر نتایج اون شدم! تابستون برای آزمون رانندگی ثبت نام کردم! آزمون آیین‌نامه رو در همون مرحله اول قبول شدم! هم با نحوه تست زدن آشنا بودم و هم کتاب کوچک آیین نامه نسبت به کتاب های درسی چیزی نبود! آزمون شهر رو اون هم با اولین امتحان قبول شدم! از کوچکی به رانندگی علاقه داشتم و با دایی عباس تمرین می‌کردم.

اداره راهنمایی و رانندگی بلوار ولی عصر(عج)، داخل کوچک و وسط آن هم جوی آب بود! افسر راهنمایی تازه اومده بود شهرستان و اولین امتحانش بود. کارت آزمون رو از حاضرین در خیابون گرفت و گفت:
– یک نفر بره ماشین آزمون رو از داخل حیاط اداره(منزل استیجاری)  بیاره!
هیچکس پا پیش نگذاشت! دست بلند کردم، گفتم در خدمتم، کلید رو بهم داد.

با نام و یاد خدا ماشین رو با تسلط کامل و دنده عقب آوردم بیرون و جوی آب کوچه رو انداختم میان دو لاستیک ماشین، افسر خوشش اومد و کنار دستم سوار شد. نام سه نفر دیگر هم خواند و پشت سرمان  سوار شدند. دستور حرکت داد. دو پل بردم، پارک کنار خیابون کردم! دنده معکوس و افزایشی رو دستور داد. همه رو با تسلط انجام دادم. لحظه آخر گفت به ایست و دنده عقب برو، خسته شده بودم. حین کلاچ ول کردن ماشین خاموش شد! گفت شما که تا حالا عالی رانندگی کردی، بهت ارفاق می‌کنم، مجدد روشن کن، روشن کردم و دنده عقب رو بخوبی انجام دادم! گفت پیاده شو، اول فکر کردم رد شدم، وقتی کارت آزمون رو امضا و پیش خودش نگه داشت، متوجه قبولی شدم. آن روز فقط چند نفر قبول شدیم، همه رد شدند!!

نتایج کنکور در روزنامه زده شد و رتبه هشتاد و یک شدم! با دوستان بخصوص جواد و ابراهیم مشورت و تعیین رشته کردم. چهارده رشته میشد انتخاب کرد. فرم انتخاب رشته رو تکمیل و در زمان مقرر پست کردم. اواخر شهریور نتایج رو در روزنامه زدند. دانشگاه صنعتی اصفهان رشته مهندسی شیمی گرایش پلیمر قبول شدم. رشته جدید و به روزی در کشور است، بعد از دانشگاه پلی تکنیک تهران، دومین دانشگاه و اون هم برای سال دوم، این رشته رو می‌گرفت.

متأسفانه رتبه جواد به پزشکی نرسید و مجدد برای سال دوم امتحان داد!

 

شیرین: دوستی با جواد و اختصاص منزل مستقل توسط پدرش جهت آمادگی کنکور و خواندن دروس طبق برنامه، داشتن راهنمایی مثل ابراهیم برادر جواد که خودش از رتبه های برتر کنکور بود، قرار گرفتن در جو درس خواندن، قبول شدن در کنکور

تلخ: استرس کنکور و اینکه سرنوشت جوانان به یک امتحان گره زده می‌شود.

 

نویسنده: رسول اکتسابی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    محبوبه علیپور می گوید:
    15 بهمن 1401

    سلام
    احسنت به تلاش و پشتکار و برنامه ریزی خوبتان

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *