رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰
برندگان مسابقه داستان نویسی یلدای ۱۴۰۲ مشخص شدند! هم‌اکنون می‌توانید آثار برندگان را مشاهده نمایید.

اون دیگه نمیتونه

نویسنده: ارشیا هاشمی

در شهر کایوگا پسری بود به نام الکساندر اون به خودش قول داده بود تا جایی که جان دارد کمک مردم کند
اون یه قاتل بود!
برای کمک به مردم آدمهایی را میکشت که هم باعث خوشحالی خودش بشم اون شخص
اتاق مخفی داخل قبرستان داشت اون کسایی را که می کشد داخل رودخانه کنار قبرستان آنها را رها میکرد و جسم را توسط ماهی های پیرانا رود خورده می‌شد و اثری از آنها باقی نمی ماند
یه روزی که جسدی را به نام دنیل درون رود رها کرد موبایلش زنگ خورد در کوچکی مادر و پدر خود را از دست داده بود حواسش به موبایلش پرت شد اون جسد را ول کرد
به خانه رفت حواسش به جسد نبود فردایش که دختری به نام برلیان که رشته اش کالبدشکافی بود در حال گردش در آن حوالی رودخانه بود اون جسد را دید به پلیس زنگ زدن آن را بردند برای تشخیص اثر انگشت آنها اثر انگشت هایی روی دست های جسد شناسایی کردند آنا و تحقیق زیاد هویت جسد پیدا کردن اون دنیا هتریک بود برادر برلیان هتریک!!!!!
بعد از شنیدن هویت جسد دچار افسردگی خفیف شد پلیس ها اثر انگشت ها را شناسایی کردند این اثر انگشت ها عادی نبود
برلیان مشغول به تحقیق در آن قبرستان و دوروبر رودخانه شد ردپایی در قبرستان پیدا کرد که از یک قسمت ناپدید می شدند برایش عجیب بود و در آنجا مشغول مشاهده قبرستان شد بدون هیچ ترسی اول گذشت چیزی مشکوکی مشاهده نکرد شب دوم پسری را دید که از مخفیگاه زیرزمینی بیرون آمد برایش عجیب بود اون به دنبال الکساندر رفت الکساندر برای خرید به فروشگاه رفته بود اون به دنبالش رفت به محض اینکه چهره آن را دید دچار حس عجیبی شد
اون عاشقش شده بود! رفت که آن را تحدید کند گفت از تمام کارهایی که میکنی خبر دارم و الکساندر به بهانه نشان دادن مخفیگاهش اونو به صندلی و چاقو تیزش را برداشت و گفت اون دیگه نمیتونه!

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: ارشیا هاشمی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *