رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

رنگین کمان در سیاهی شب

نویسنده: حدیثه سعیدیان

با صدای مامانم از خواب پامیشم . امروز عروسی عمه هلیاست و تا شب کلی بدو بدو داریم . دیشب تولد 15 سالگی منو پارمیس ابجی دوقلوم بود. دوقلوییم اما خیلی باهم تفاوت داریم . من قدم از اون بلند تره و لاغرترم و درونگرا ، کلی نگر ، منطقی و قضاوتی اما ابجی رو مخم احساسی و ادراکیه و سر چیزای کوچیک ناراحت میشه . چشمای اون سبزه و چشمای من قهوه ای . من میخوام جراح مغز و اعصاب بشم و خواهرم ؟ وای میخواد طراح لباس بشه! اون واسه امروز یه پیراهن کوتاه عروسکی سرخابی میپوشه و من یه پیراهن بلند سورمه ای (شباهت موج مکزیکی میره). اوه راستی حدس بزنین اسم خنده دار من چیه ! پارمین به معنای تکه بلور . معنیش .. جالبه ولی خود کلمه یه جوریه . خیلی هم اسمم شبیه به پارمیسه. تخت اون طبقه پایینه و کنار تختش یه عالمه مدل لباس و پوستر و این چرت و پرتا. الانم تو حموم داره اوستای بنا میخونه . سرمو فرو میبرم تو بالشو میگم : میشه فقط سکوت کنی!انگار شامپوها فندوم 5000 نفریشن اینم رو استیج داره خوانندگی میکنه .
بعد اون من رفتم حموم و حالا باید بریم ارایشگاه . یه هودی مشکی با شلوار کارگو میپوشم و کیف کمریمو میبندم . ابجیم هم بیلرسوت با تیشرت صورتی پوشیده! چادرمو سرم میکنم و راه میوفتیم . اول سه تایی با مامانم میریم بخش ناخن . ابجیم لاک سرخابی مامانم سبز ملیح و من سورمه ای میزنیم . داشتم میرفتم بخش شینیون که ابجیم میخوره پشت منو با صورت میرم تو زمین. دماغم داره از درد میترکه . میشینم و تکیه میدم . همینجوریش سردرد داشتم حالا هم پیشونیم اصلا عالی شد .بینیم خون میاد و از مامانم یه دستمال میخوام با اب یخ . اب یخ رو کم کم میریزم فرق سرم ، دستمو میبرم بالا و انگشت کوچیکمو فشار میدم (بهم بگید دیونه اهمیت نمیدم)خون بند میاد و درحالی که ارایشگر موهام و شونه میکنه یه لیوان ابمیوه میخورم که یهو ابجیم میاد و یواشکی از زیر با مشت میزه زیر لیوان و اوه حدس بزنین بعدش چی میشه! سر تا پام ابمیوه ای میشه. اون بیش فعالی داره و دنبال راه درمانش ایم (ام) . جلوی بقیه جیکم درنمیاد ولی فقط کافیه برسیم خونه اونموقع ست که دارم براش !
تو روشویی دارم صورتم و میشورم که … وای ایده بهتر از این نمیتونست به سرم بزنه !

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: حدیثه سعیدیان
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    حنانه عبادت کار می گوید:
    4 اردیبهشت 1402

    بسیار زیبا بود خانم نویسنده :))

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *