حدس زده بودم یه اتفاقی افتاده، هر وقت پست اینستاگرام رو عوض نمیکنی به خودم میگم خلیل حواستو جمع کن برو ببین این زبیده چرا ناراحته؟!! چرا غمگینه؟!! چی شده؟!! ناسلامتی اون نامزد توعه و چند وقت دیگه باهاش میخوای بری زیر یه سقف!!
چرا عوض نمیشی زبیده؟!! چرا غم به این بزرگی رو تو سینهات نگه داشتی؟!! تو نامههات که هیچی به من نگفتی، چرا؟!! چرا دوستداری فقط خودت تحمل کنی؟!! میترسی به من بگی؟!! نمیدونی چطور به من بگی؟!! زبیده، هفت روز دیگه میرسم ایران، کشتی ما از بندر بمبئی حرکت کرده، میام جزیره. میام تا کنار تو باشم. فکر کردی برای چی با من ازدواج کردی؟!! که فقط مادر بچههام باشی؟!! و آشپزی کنی؟!! زبیده وقتی با کشتی عازم هند بودم یک روزغروب دلم گرفته بود و از روی عرشه داشتم به ساحل عمان نگاه میکردم. میدونی چی دیدم؟ کوه و صحرایی دیدم که همه جاش پر از دکل برق بود که روی کوههای بلند تو دل صحراهای تف دیده کار گذاشته بودند، دکلها از نیروگاه، برق رو از دشت و کوه به خونهها میرسوندند درست مثل کشور خودمون ایران، فکر کردم چرا؟!! چرا باید همه خونهها روشن باشه؟!! چرا باید تلویزیون تصویر نشون بده، ماشین برقی راه بره، متروهای بزرگ حرکت کنند؟!!
چون یه نفر داره میسوزه، یه چیزی آتش گرفته، آتشی درون نیروگاه روشنه، آتشی بزرگ، با این کابل میخواد دست به دست دیگران بده تا شاید کمتر بسوزه، کمی دلش آروم بشه، به مردم بگه هی آدما ببینین چه دردی تو سینمه که وقتی بیرون میریزم ماشین برقی شما حرکت میکنه، شهر شما روشن میشه، مترو به اون بزرگی راه میفته، بفهمین منو، ببینید!! درونم چه میسوزه و غوغایی به پاست! زبیده قلب نیروگاه داره میسوزه مثل دل تو، خب دست تو بده به من، حرف دلتو به من بزن، کمی سبک شو، حرف بزن زبیده، غم دل تو بیرون بریز!!
از بچههای اسکله قشم پرسیدم به من گفتن آخرین سفر ناخدا جابر بود، سلما هم بود، دوست عزیز تو، همون عکس نردبونی که پای لنج گذاشتی تو اینستا گرام و تو عکس ناخدا از بالا میخواست دست سلما رو بگیره و تو هم به موقع عکس گرفتی، راستی این آخرین سفر بود درسته؟!!
به من گفتن لنج آتیش گرفت جابر زخمی شد و نتونست حرکت کنه، سلما هم کنارش نشست، نشست تا کنار شوهرش باشه. این دو تا تو خوشی و ناخوشی باهم بودن. زبیده به من گفتند این آتش خشم و کینه از لولیها بود درسته؟! به من گفتن ناخدا جابر با یه لولی دعوا کرده بود اونهم به جون لنجش آتیش انداخت!
زبیده با من حرف بزن، غم دل تو بیرون بریز!!!