رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰
برندگان مسابقه داستان نویسی یلدای ۱۴۰۲ مشخص شدند! هم‌اکنون می‌توانید آثار برندگان را مشاهده نمایید.

گفت‌و‌گو

نویسنده: امیر خسروی

_(سفید) رو می‌شناختید؟
_ بله
_می‌دونید چرا کشته شد؟
_نمی دونم من به مسائل سیاسی ورود نمی‌کنم.
_مگر مرگش سیاسی بود؟
_ شاید، بهتر این موضوع خسته کننده رو تموم کنیم خوب نیست پشت مرده حرف زد.
_باشه، هرطور شما بخواهید، اینطور که مشخصه شما سابقه حضور در جنگ رو دارید ؟
_ بله اون موقع ما بر حسب وظیفه رفتیم جنگ، البته اسمش رو وظیفه نمیشه گذاشت بلکه باید بهش گفت عاشقی و دلدادگی.
_اونجا چکار می‌کردید؟
_ وقتایی که عملیاتی، چیزی نبود من تو سنگر می شستم و دعا و مناجات می‌کردم زمان هایی هم که عملیات بود بر‌میگشتم عقب به بچه های پشتیبانی کمک می‌کردم.
_ پس با این اوصاف در جنگ مستقیم شرکت نداشتید، پس چگونه جانباز هفتاد درصد شدید؟
_ من قصدم شرکت در جنگ مستقیم بود اما همون روز اول که ما رفتیم جبهه ناغافل یک تیر خورد به پای ما و ما جانباز هفتاد درصد شدیم، نمی‌دونم کار ستون پنجم دشمن بود از من ترسیده بود یا نه؟ خدا عالمه.
_هنگام عملیات پشت جبهه چه نوع پشتیبانی می‌رساندید؟ مجروح ها رو جابه‌جا می‌کردید؟ یا کمک پزشک ها بودید؟
_خیر من به دلیل وضعیت پام نمی‌تونستم چیز های خیلی سنگین بلند کنم در پزشکی هم سررشته‌ای نداشتم، من بیشتر منتظر می‌موندم که اگر حالا در پشتیبانی جایی کار داشتن من کمک کنم، البته اینقدر بچه ها پرشور بودند که اصلا نیاز به من نبود
_با این وضعیت پا‌هایتان چگونه کار هایتان را انجام می‌دادید؟
_ما یک همسنگری داشتیم بهش می‌گفتیم(آ سید) حدودا هفده، هیجده سال بیشتر نداشت، اما خیلی بچه خوبی بود اون لباسم رو می‌شست، برام غذا درست می‌کرد،جا‌خوابم رو پهن می‌کرد خیلی بچه خوبی بود و آرزو داشت شهید بشه خدا را شکر به آرزوش رسید ولی چه بد که ما رو تنها گذاشت.(هق هق)
_بله متأسفانه، واقعا تأسف‌باره چه گل هایی که رفتند و چه خاشاک هایی که ماندند.
_چه فرمودید؟(صدای گریه قطع شد)
_هیچی هیچی … بفرمایید بعد از جنگ چه کردید؟
_بعد از جنگ به خاطر خدماتم به من چند هکتار زمین زراعی داده‌شد اما همونطور که می‌دونید مال دنیا برای من ارزشی نداره برای همین در این زمین چندتا خونه ساختم و اجاره دام به خلق الله و خودم هم برای خدمت به مردم مسئولیت های مختلفی رو پذیرفتم.
_بله…بله…مسولیت هایی در زمینه های فوتبال، سیاست، تحقیق و پژوهش و این اواخر هم که مسولیتی اقتصادی داشتید. واقعا چه متنوع.
_چه میشه کرد، خدمت به خلق از علایق بنده است.
_می‌خواهید درباره مسئولیت‌هایتان بیشتر بگویید؟
_خب چیز زیادی برای گفتن نیست، اون یک سالی که من مسئول بخش تحقیق و پژوهش بودم حدود سیصد مقاله ارائه دادم، در زمان مسؤلیت فوتبال هم که من کاره‌ای نبودم من فقط یک مدیر معمولی بودم، مسئولیت های سیاسی و اقتصادی من هم محرمانه هستند پس نمی‌تونم توضیح بدم.
_خب، با این شرایط می رسیم به زمان حال و وقت برنامه هم در حال اتمام است حرف پایانی دارید؟
_نه چون مردم ما اونقدر باهوش هستند که فرق بین کسی که زحمت کشیده و کسی که زحمت نکشید رو بفهمند. در کل ممنون از زحمات شما و همه همکارانتون.

شما تعیین کنید: افسانه یا حقیقت

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: امیر خسروی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    Daya می گوید:
    3 اردیبهشت 1402

    واو قشنگ بود واقعا…افسانه یا حقیقت…احتمالا حقیقت ؟

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *