رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

ماجرای شست

نویسنده: علی شعبان نژاد چنانی

– حمید!!
– بله اوستا!!
– امروز یک اتفاق جالب افتاد، یکم گیج شدم پسر!!
– چی شده اوستا؟!
– رفتم سر آدرس، همونی که آخر وقت دیشب زنگ زد گفتش لوله فاضلاب دستشویی گرفته، یادت اومد؟
– آره اوستا، تو شهرک بالای خیابون بود، خب چی شد؟
– به من گفت سر ظهر بیا من رفتم اما صاحب خونه نبود روبروی شهرک چند تا نیمکت تو پیاده رو دیدم، با خودم گفتم هر وقت رسید من سه سوت می‌پرم بالا. نشستم و تو عوالم خودم دایو می‌زدم که یک نفر از راه رسید زرتی نشست کنار دستم!
– خب چه عیبی داره اوستا؟!!
– آخه کلی جا بود، نیمکت بالا نیمکت پایین اونطرف خیابون ملتفتی؟ یه براندازش کردم دیدم طرف بد جوری به انگشت دستش نگاه می کنه، یک جوری نگاه می‌کرد که انگار تا به حال ندیده بود!
گفتم:
– آقا؟ آقا؟!!
– بله؟
– حالت خوبه داداش؟
– آره خوبم، شما چطورید؟!
– من که خوبم آخه بدجوری به دستت نگاه می کنی!
– آره، شما هم متوجه شدید؟
– چی؟ متوجه چی شدم؟
– اینکه چرا به اینها میگن انگشت؟
– خب، چی بگن؟ قوزک پا خوبه؟ پنج تا انگشت داریم دیگه!!! مشکل چیه؟
– مشکل اینه که یکی مثل بقیه نیست.
نگاه کن به این میگن انگشت کوچیک، به این میگن انگشت حلقه، اینم انگشت میانی، بعد هم انگشت اشاره درسته؟
– جدیییییییییییییییی میگی؟ نه بابابابابابابابا یاد گرفتیم، چرا اون انگشت اولی شصت رو میگم، نگفتی ها؟!!
– شصت نه شست درسته. ببین اولین اختلاف اینه که چهارانگشت همگی به یک جهت خم میشن ولی جهت خم شدن شست به یک طرف دیگه هستش، دومین اختلاف اینه که هر چهار تا انگشت هر کدوم یک بند میان انگشت دارن ولی شست نداره، سومین اختلاف اینه که حتی در دوران باستان هیچ خدایی حاضر نشد اسم خودش رو روی شست بگذاره!
– یعنی چهار انگشت خدا داشتن اما این یکی کافر بود؟!!!
– چهارمین اختلاف در پنهان شدن انگشتان هست همه انگشتان مثل یک مرد هستند و خودشون رو نشون میدن اما شست بعضی مواقع می‌ترسه و چهار انگشت روی اون می‌شینه تا پنهان بشه!
– ولی ترس اون بدبخت باعث میشه تا یه مشت محکم درست بشه.
– پنجمین اختلاف اینه که، چهار تا کنار هم هستن ولی اون یکی جدا هست، حتماً اختلاف های دیگه‌ای هم داره اما من هنوز نفهمیدم.
– ای بابا تو که بدتر از من مخت تعطیله، البته جدایی بد دردیه، تنها نباش شست من کنارتم رفیق.
– حالا ببین چه اتفاقاتی برا من و شستم افتاده.
یک روز که تو خیابون منتظر تاکسی بودم ماشین سواری کنارم نگه داشت. راننده‌اش خانم بود از من آدرس پرسید. به خودم گفتم الان وقت عملی کردن افکارم شده باید از این شست کار بکشم، چرا از این شست استفاده نکنم؟! رو به خانمه کردم گفتم از این طرف تشریف ببرید، اونم به من گفت بی شرف گمشو! در اصل من بی‌تقصیر بودم فقط بجای انگشت اشاره از شست استفاده کردم.
یک بار تو قصابی همین آقای شست رو نشون دادم و گفتم یک کیلو گوشت چرخ کرده می خوام. آقای قصاب هم با ساطور دنبالم کرد. شما بگو واقعاً من بی‌احترامی کردم؟!
مگه همه نمی‌گن. این هم انگشت حساب می شه، پس چرا از این شست بدشون میاد؟!!
– از روی نیمکت بلند شدم خواستم فحش کشش کنم. به آپارتمان روبرو نگاه کردم راستش یک کمی ترسیدم از اینکه نکنه مشتری از بالا نگاه کنه و بگه این همون اوستای لوله کش بد دهنه که دعوا می‌کنه! حقیقتش چند مرتبه به اون مردیکه چلغوز نگاه کردم تو دلم گفتم چقدر تو مزخرفی پسر چه چرند و پرندی ردیف کردی؟ دلم طاقت نداشت باید یه حرفی به این دیوانه می‌زدم.
گفتم:
– ای بابا تو مثل اینکه خیلی قاطی داری داداش، خیر سرم یه روز اومدم زیر آفتاب فاز بگیرم مارو بی خیال شو مغز مارو تخلیه کردی بروگمشو!
– اوستا اون چی گفت؟
– من نگهبان شهرک هستم روبروی برج نشستی زاغ سیا چوب می‌زنی؟!
– الان که فکر می‌کنم یک سئوال برا من پیش اومده، چرا بعضی‌ها اینقدر تو کارشون جدی هستن، تعصب دارن، این آدم بیرون شهرک چه کار داره؟! اصلاً جزو وظایفش نیست، شاید اگه با من درگیر می‌شد و کار به دادگاه کشیده می‌شد قاضی به اون ایراد می‌گرفت که وظیفه نگهبان فقط داخل شهرک هست، خارج از شهرک حوضه استحفاظی نیروی انتظامیه و حق نداره کارآگاه بازی کنه!
– اوستا من تو فیلم دیدم مرده گفت من حرفه‌ای هستم پول در مقابل کار.
– آره پسر پس تو هم به چسب به کار که فردا صبح زود بریم لوله کشی آپارتمان سرهنگ رو تموم کنیم، وسائل آماده ست؟!!

 

نویسنده: علی شعبان نژاد چنانی
وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *