_از این به بعد من سلطان جنگل شرقی هستم و همه باید تحت فرمان من باشند.
_ هههههه، اونوقت چرا جنابعالی باید سلطان باشند؟
_چون من یوزپلنگم و از تبار شیر هستم پس معلوم است من باید شاه شرق باشم.
_ این مزخرف است. این شیر که تو میگویی معلوم نیست چه زمانی سلطان بوده، سلطان منم که از نسل اخرین سلطانم.
_هههههه، نگو که منظورت از اخرین سلطان عقاب دوسر است، او کجا تو کجا، از کی چغندرقندی مثل تو قاطی میوه ها شده که ما خبر نداشتیم؟
_اولا چغندرقند نه جناب شاهین سبز، ثانیاً پیر و خرفت شدی و از هیچی خبر نداری، ثالثا با اون چشم های کورت یه نگاه به بال های من بکن و ببین چه زیبا و پر تلألو هستند، این زیبایی الکی به دست نیامده بلکه به خاطر سالها تجربه به دست امده، چیزی که تو نداری.
_اره تو راست میگی، پرهات مثل پر خروس هست، زیباییش به خاطر مفتخوری هست نه تجربه، تجربه یعنی خال های سیاه من که نماد مأموریتهایی است که رفتهام و نشان قهوهای هم که در داخل خالهایم میبینی مهر تاییدی بر موفقیت من در این مأموریتها است.
_هههههه، نخندون منو اینقدر دل درد گرفتم، رفتی جلو زدن سوراخ سوراخت کردن بعد اومدی خودتو وصلهوپینه کردی میگی نماد تجربه است، برو بابا به کسی بگو که تو رو نشناسه.
_ این جا چه خبره؟ کی داره اینجا وزوز میکنه؟
_ب…ب…بب..ببخشید قربان واقعا متاسفیم هم من و هم این خرفت بغل دستیم واقعا عذر میخواهیم.
_بله قربان همینطور که او گفت واقعا متاسفیم، شما مگر خواب نبودید قربان چه شد که بیدار شدید؟
_بله خواب بودم اما وزوز هایی درباره سلطان جنگل شرقی شنیدم و بیدار شدم، خب بگید قضیه چیه؟
_ راستش قربان ما دیدیم سلطان قبلی جنگل شرقی مرده و شما هم خواب بودید از طرفی جنگل غربی می خواهد حکومت خودش را تا اینجا گسترش دهد برای همین ما تصمیم گرفتیم در نبود شما یک پادشاه ،نهنهنه… بهتر بگویم یک نایب پادشاه انتخاب کنیم.
_بهتره خوب گوش کنید احمق ها اینجا فقط و فقط یک پادشاه دارد فهمیدید یانه؟ اگر فهمیدید تکرار کنید.
_(دو نفر همزمان) بله قربان این جنگل به جز پادشاه اژدهای زرد شاه دیگری ندارد و نخواهد داشت.
_هههههه، افرین خوبه خوبه
_هههه، ببخشید قربان، میشه من دست راست شما باشم؟
_ معلومه که نه، چون دست راست من خرس قهوهای هست.
_ دست چپ چطور؟
_ اونهم نه چون دست چپ من پاندا است.
_پس میشه بگید نقش ما در حکومت شما چیه؟
_ خب … اهان، شما می تونید نقش دمپاییهای منو داشته باشید.
_ دمپایی؟
_ بله این نقش خیلی مفیدی هست، اما اینکه کدومتون لنگه راسته و کدومتون لنگه چپ هست رو لیاقت و شایستگی شما مشخص میکنه.
_ببخشید قربان لنگه راست مهمتره یا لنگه چپ؟
_لنگه چپ.
_(دو نفر همزمان) ما تمام تلاشمان را میکنیم تا لنگه چپ شما باشیم قربان.
_خوبه خوبه حالا بروید میخواهم بروم به خوابم.
_چشم قربان
_ تو مگه اصلا دمپایی داری؟
_ اوه، تو هم بیدار شدی خرس قهوهای؟ معلومه که ندارم ولی پادشاه باید عدالت را بین همه رعایت کند.(هههههه)
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.