رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

شب ها صدای من هستند

نویسند: بنیامین بیگی

شبی از این شب های تیره و تاریک در حال نوشتن داستانی در دفترچه ام بودم.
صدای کشیدن مداد بر روی کاغذ به صورت واضح به گوش هایم میرسید،صدایی اسم من را بازگو کرد که با فشار مداد بر کاغذ نوک مداد در هم شکست.
برخواستم و گفتم:تو کیستی؟!
ندا اومد من شب هستم شخصیتی از خاطره های تو آمده هم راز هایم رو به تو بگویم.
راز؟چه رازی صدایت هست ولی تو نیستی شب ندا داد سکوت کن و به من گوش بده.
من تاریکم و نوری در من نیست اما روز زیبایی و روشنایی را دارد من در سکوت زندگی میکنیم اما یار من روز پرسروصدا است.
گفتم این هارو چرا به من میگویی؟!
گفت تو خالق منی داستان را تغییر بده تا من بتوانم به یارم روز برسم.
من؟!اخر هیچ موقع شما در یک زمان دیده نمیشوید که به هم برسید من چگونه تغییر بدهم این را؟
بدنی سیاه و پرشده از انواع ستارگان کم نور جلویم ظاهر شد و مدادم رو در دست گرفت.
این صلاح توست با این میتوانی دنیا یا حتی زندگی مارا عوض کنی و مداد را در دستم گذاشت.
دفترچه را برداشتم و دست راستش را بر روی دستم گذاشت و سرد بودن دستس را کامل حص میکردم.
گفت داستانت را تغییر بده تا روز هم اندازه من زیبا باشد و بی نور،نگاهی بهش کردم و گفتم:مگر میشود چه چیزی در تفکر تو است؟!
به دستم فشاری اورد و با برخورد مداد به کاغذ دستم وارد دفترچه شد و به ترتیب کامل بدنم وارد دفترچه شد.
چشمانم جز سفیدی چیزی را نمیدید
تا اینکه….

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسند: بنیامین بیگی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *