“اين پرندهٔ بیقرار
با نُت زنگ زده در گلو
دنبالهٔ آوازش را چگونه بخواند!…
اما که غمی نیست…
تو که از جنس ستیزی ، گر بباری هم خموشی
چه کند چشم غزالی که دهد نعره به بادی
مگو از بهرِ چه باشد مگو ور بند چه هستی!
که کند ساحلِ صورت فَرَبِ رخ ستیزی…”
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.