روزی رو یادم میاد که از بالاترین قله زندگیم سقوط کردم
روزی که یک ندا از قلبمو از دست دادم
بارونی که ارزو میکنی دوباره بباره
اقیانوسی که ماهیاش ترکش کردن
و شب های من که دیگه قرار نبود ماه داشته باشن
تاریکی سرتاسر زندگیمو گرفته بود
و تو یه چشم بهم زدن یک سال تموم عمرمو از دست داده بودم
ولی یکی منو از اعماق وجودم بیرون کشید
یکی به قلبم روح دوباره بخشید
یکی که مسکن همه درد های تیره و تارم شد
اره این تو بودی
تو بودی که اسمونو ابی تر از همیشه کردی
تو بودی که تک تک کلمات داستانمو خوندی و کتاب زندگیمو رها نکردی
تو بودی که پیوند جاودانه ای بین مغز و قلبم برقرار کردی
ما هر سال از عمرمونو فقط و فقط یک بار زندگی می کنیم و هیچوقت به یک ثانیه قبل نمی تونیم برگردیم.
پس
ازت ممنونم که ناامیدی گذشتمو به امید تبدیل کردی ، امروزمو با بودنت به یه رویای شیرین که به حقیقت پیوستنش محال نیست تبدیل کردی و اینکه ، منو یک قدم به اینده ای که دوست دارم بسازمش نزدیک تر کردی
درسته که خیلی ازت دورم ولی بدون مغزم با قلبم عهد بسته که همیشه هواتو داشته باشه
پس بدون هرکیم نباشه یه نفر همیشه هواتو داره 😉
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.