هیچکس گریه هایم را زمانی که قطرات باران بر صورتم میخورد ندید
هیچکس صدای فریادم را در میان قهقهه های به ظاهر واقعی نشنید
هیچکس نفهمید وقتی تظاهر به قوی بودن میکردم چقدر نیاز داشتم دستی بر شانه ام بشیند و بگوید من هستم
حالا نزدیک من نشو
دست خودم نیست ، آنقدر شکسته ام که خرده ریزه هایم تو را زخمی خواهد کرد
زمانی که میخواستم هیچکس نبود ، حالا هم مهم نیست
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.