به اولین نفر اعتماد کردم. بهم خیانت کرد:خب… ولش کن، دیگه به کسی اعتماد نمیکنم. دومین نفر :بر عليه من از ضعف هام استفاده کرد، شکسته شدم، خورد شدم، دیگه به کسی اعتماد نمیکنم، این دیگه آخرين نفر بود. نفر سوم:چقد خوب، منو درک میکنه، منو میشناسه، بزار بهش اعتماد کنم؛خوردم کرد، منو شکوند، نابودم کرد.دشمنم شد
چرا اینقدر احمقم؟ اینقد به بقیه اعتماد میکنم؟ چرا وقتی تظاهر میکنن بهشون اعتماد میکنم؟
نفر چهارم : این دیگه آخرين نفره…
_کافی نیست؟
چی؟
_شکسته شدنت…
شاید به خوب آدمی اعتماد کردم
_شاید؟ الان مثل مرده متحرکی، بعد میگی شاید؟!
آخه…
_آخه چی؟!
شاید خوب بود…شاید…
_ببین قلب، من چون مغز هستم منطقی هم هستم، پس به حرفم گوش کن
آخه…
_آخه بی آخه… صد بار گفتم که نه!
دلش میشکنه:(
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.