شاید آنروز بیاید،شاید…
شاید آن روز کذا
شاید آن بوی تعفن در فضا
شاید آن صوت پر از عجز و تمنا
که میگفتم نرو،با من بیا
برود از یادم
شاید آن لبخندت
شاید آن بوی تن دلبندت
شاید آن طره افشان…
شاید آن موی پریشان
شاید آن گردن حیران
برود از یادم
شاید این زخم
شاید این صورت پر اخم
شاید این دل پر از تخم
شاید این قلب پر از حرص
بروید از یادم
شاید این عشق
شاید این مهر
که داشتم روزگاری
بکند آزادم
آزاد از این دار فنا
آزاد از این ملک ریا
آزاد از این جور
از از این خوف
از این حرص
شاید آن روز بیاید
ولی آن روز دگر من نیستم
آنکه تو میشناختی اش من نیستم
فاتحه خوان بران فرد
بران مرد
که تو خودت کشتی اش و
کردیش از جور وجفا سرد
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.