تخفیف بلک فرایدی آکادمی داستان نویس نوجوان آغاز شد. تا یکشنبه با ۵۰۰ هزار تومان تخفیف در دوره جامع داستان نویسی ثبت نام کنید!

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

انرژی نقاشی

نویسنده: آرسام خسروی

روزی بی حال و نا امید کنجی از خانه نشسته بودم هیچ کاری نمی توانستم انجام بدم ، انگار کوه ها را روی من چیده بودند .
زندگی بود،زنده بودم،اما گویی چیزی درونم مرده بود, جایی بین دو دنیا قرار داشتم .

این کلمات را زمزمه می کردم و آرام با صدایی لرزان و تیکه تیکه می گفتم: جان من، روحم ،ای جسم چه چیزی نیاز داری؟! نیازمند چه چیزی هستی ،گویی چیزی که از دستش گسیخته بود که خیلی مهم است، مثل گیاهخاکی بود که در از مواد مقوی و پروتئین های خوب بود برای سرحال بودنم …».
جیز !++!! (صدای جرقه) فکری به ذهنم خطور کرد و مثل رعد و برق ناگهان پدید آمد!، انگار همه ی دنیا را به من داده اند به اندازه ای بود که گویی کوه و درخت و جنگل و دریا و ماه و آسمان همه وهمه ، مال من بود .

بلند داد زدم پیدایش کردم !!!!!؛ سریع از جاییم بلند شدم .مداد را دیدم که گوشه ای از اتاق پر از پوستر ، روی میز چوبی قهوه ای رنگ کهنه ای جای خوش کرده بود .
مداد را برداشتم و تراشیدم (صدای فوت کردن!) خورده چوب ها را از روی مغز مداد پاک کردم ، و شروع به نقاشی کردم ! همانطور که در حال نقاشی بودم ، هرچیزی که به ذهنم می رسید را گوشه ای از ورقه کرمی رنگ و کهنه ای که پیدا کرده بودم ، نقاشی می کردم !، از آب و صحرای خشک بگیر تا سیل و طوفان و رعد برق ، تا باد و جنگل های سبز و رنگین کمان و…. . همه و همه مثل قطار در تابلوی من زنجیر بسته بود .

با هربار نقاشی قسمتی از وجودم زنده می شد .،!
کشیدم و کشیدم چند روز پشت سر هم آمد و رفت ،از دیروز و پریروز که در حال کشیدن نقش بودم تا به حال هنوز نقاشی تمام نشده بود ، اما آخرش بود ، و تصویر آخر را هم کشیدم ،
تمامش کردم .

« تمام شد بالاخره کشیدم چیزی بود که همه جهان درونش بود ، یا بهتر بگم : تمام بی حالی و بی انگیزگی ها ، کیهان و زمین و ماه و جنگل و خورشید و صحرا و… تمامشان بودند! . بعد از نقاشی ،سرتا پایم رنگی بود، خوشحال بودم و راه امید را دیگر پیدا کرده بودم ،سبک شده بودم ، چیزی دیگر برای ناراحتی و غم وجود نداشت ، مثل پرنده آوازه خوان روزم را به پایان رساندم خیلی خوب و عالی بود .»

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: آرسام خسروی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *