ومیدیدم که او داشت پروانه میشد
او پروانه شد دلش پرواز میخواست جلوه کردن میخواست
اما ،همه به او به چشم یک کرم درپیله نگاه میکردند
پروانه یک روز تصمیم گرفت پرواز کند که نگذاشتند گفتند تو نمی توانی
او پرواز نیا موخت ،یک روز پنهانی پرید و چون فکر میکرد شاید نتواند پرواز کند افتاد و مرد،ولی او دلش میخواست حتی برای یک روزهم که شده پروانه باشد حتی پروانه هم باشی پروانه بودن آرزوست
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.