دخترک سعی میکرد فریاد بزند، داد بزند ولی فقط سکوت و سکوت و سکوت.
مردم فکر میکردند شاد است، ولی مگر آن ها گریه هایش را دیده بودند؟ آن مردم حتی بغض هارا هم نمی فهمیدند. یکسری نفهم که ادعای شاخ بودن میکردند، یکسری کر که ادعای گوش شنوا بودن میکردن، یکسری کور که درد ها را نمی دیدند، یکسری بی احساس که حس ها را درک نمیکردند و یکسری… .
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.