چه زمانی می توانم کمک یک نفر کنم؟
این سوالی است که بیشتر اوقات از خودم می پرسم. و جوابی برایش ندارم .
یک نفر وابسته من شده است ؟… ایا می توانم این جمله را درک کنم .
من امروز به او چیزی نگفتم حداقل گفتهء من به اندازه از حال رفتنش نبود ولی دست به قلمم برای تعریف این ماجرا اصلا خوب نیست یا نمی تواند چیزی را که دیده است را بنویسید . بله احساسات وشرایط ان دختر را درک می کنم .
ایا او یکی مثل من است ؟
این هم یکی سوال هایی است که بیشتر اوقات از خودم می پرسم . نمی دانم این داستان تا همین جا ادامه پیدا می کند یا تمام می شود ،
صدای رعدو برق به گوشم می خورد سکوت کامل سالن کتابخانه را برداشته بود . من می خوام به یک نفر کمک کنم یکی که شرایط الانش تقریبا شبیه به گذشته ی من بوده است . با کمک چند مقاله و کتاب هایی که تا الان خوانده بودم توانستم با او دربارهء مشکل حمله ء حمله عصبیش صحبت کنم .
ولی تاثیری نداشت !
نیاز واقعی اوبه یک خانوادهء سالم بود؛ خانواده ای که فرزندشان را عاشقانه داست دارند ، چیزی که امروزه تعداد زیادی از کودکان و نوجوانان نداشتنش را در زندگی احساس می کنند .
با این حال من چگونه می توانم کمک او کنم ؟
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.