برای مطالعه قسمت اول این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: رویایی وسیع به نام نویسندگی (قسمت اول)
ته حیاط روی ان صندلی های زنگ زده و خاک گرفته تنها نشسته است.کلاه بارانی اش را تا پایین صورت اش کشیده است.می روم و با قامتی بلند رو برویش می ایستم.از رنگ طوسی بارونی ام متوجه حضورم می شود. دستانش را دراز می کند و با این کار دارد می گوید که نیاز دارد با هر دم ضربان ام را احساس کند ..کم کم دارم با رفتار هایش خو می گیرم.
کنارش می نشینم
یک دستم را روی قلبش می فشارد و دست دیگرم روی شانه اش است.می گویم،بگو هر ان چیزی را که مانع حضور پر شور ات می شود ؛هر چیزی که را که روی ان وجود شر و شیطونت سایه افکنده است.
می گوید،می خواهی از سکوت بگویم. سکوت حاوی اسرار زیادی است.
به عقیده برخی عرفا ،اوج فاجعه دور بودن افراد از هم یعنی احوالپرسی ،به این معنی که افراد انقدر از هم دور بودند که برای متوجه حال هم شدن نیاز دارند لب به سخن باز کنند.
افرادی که حقیقی به هم نزدیک هستند
از روی چشم های هم
از روی گرمای دست های هم
متوجه حال یکدیگر می شوند.
از زمانی که به واسطه اطرافیانش به خاص و متمایز بودن خود پی برد،صمیمی ترین یار او ان کاغذ های تشنه و قلم های سیراب بودند.هر ان چیزی که از دید بقیه عجیب تلقی می شد می توانست روی کاغذ بیاید و هنگامی که جهان قابلیت درک ان را داشت ، منتشر شود و غوغا به پا کند.
دیگر نیازی نبود هر روز نگران چشم های متعجب اطرافیانش در مواجهه با افکارش باشد.می توانست به راحتی با یک
کاغذ،قلم و تخلص افکارش را ازاد کند
برای مطالعه قسمت سوم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: رویایی وسیع به نام نویسندگی (قسمت سوم)
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.