داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

رویایی وسیع به نام نویسندگی (قسمت اول)

نویسنده: نفس نوین

با غروری وصف نا پذیر درمدرسه قدم میزد و ان شطرنج چوبی اش همیشه همراه اش بود.محال بود ان بوت بلند مشکلی و بارونی مشکلی را در تنش نبینید.همیشه خدا یک قلم و کاغذ هم در جعبه شطرنج اش بود.
مکانی غرق در سکوت ، زاویه دار ترین قسمت حیاط میان تلالوی از افتاب کتاب در دستانش بود ،صبح هایی که امتحان داشتیم یک روبیک دو در دو در دستانش و در حال کلنجار رفتن برای حل ان بود.
و اما در ذهنش چه می گذشت را هیچکس نمی داند،رویای بازیگری،قهرمانی جهان ،تاتر رفتن و هزارن افکار دیگر که هر روز در واگن قطار ذهنش در حال عبور بودند.
او هم در این جهان برای خودش کسی بود اما شاید مخوف تر از چیزی که ما می دیدیم
معصوم تر از چیزی که تظاهر می کرد
و قدرتمند تر از چیزی که از ذهنش می گذشت.

روز اول مهر دیگر خبری از ان دختر نبود. حیف که اینقدر تنها بود و هیچکس را نداشت که برایش دلتنگی کند و برایش حتی شده چند کلمه را به پرواز در اورد.
شاید به ظاهر متکی به اطرافیانش بود اما وابستگی عجیبی به روح اش داشت.
و ارزوهایی که ، در لحظات مملو از نا امیدی زندگی را با انها سر می کرد.
عجب جهان غریبی
انسان های عجیب زندگی نمی توان گفت سخت اما جذابی دارند،به عنوان مثال از سوی دیگران درک نمی شوند زیرا بیش از حد برای هر چیزی احساسات به خرج می دهند و بها می دهند.و بشدت علاقه مند هستند به این زندگی ادامه بدهند زیرا این خصلت وجودی شان است.
اما اشتباه نکنید گاهی فرشته هایی متعلق به انها روی زمین هستند که همیشه انها را در اغوش می گیرند ،فرشته هایی با نام ح.ق

اما ای کاش می شد درایو نویسندگی اش را یکبار هم که شده می دیدم قطعا فراتر از چیزی بود که به افراد به ظاهر دوستانش نشان می داد.
مطمئنم.

می دانست عجیب است اما او اعتقاد داشت برای رسالتی ماورای اهداف زمینی ها به این جهان امده است.اومده امده تا حال دنیا را کمی بهتر کند.
با کتاب هایش،با لبخندش یا هر چیز دیگر…. هر چه در توانش بود
او با یک بازگشت غرور افرین به مدرسه قبلی بازگشت و طبق گفته هایش جهانش جذاب تر از همیشه شد،
در یک روز معمولی وقتی فرد کناری اش حال و احوالش گرفته تر از همیشه بود و او مات و مبهوت به اطراف نگاه می کرد تلنگری عظیم در وجودش رخ داد،گویا مدت زیادی بود رسالت اش را فراموش کرده بود!
وجود او با طلوع هستی بخش ناگهان دوباره شکفت و تغییر عظیمی کرد.
محبت او دگر حد و مرزی نداشت
گذشت و گذشت و گذشت
و او هر روز با سرزنش های اطرافیانش رو برو بود،انها قصد بدی نداشتند بلکه تنها گناهشان همین بود که از رسالت او خبری نداشتند
و او هر روز بیشتر از دیروز سر به گریبان می برد ،اما همچنان جلوزدگی محبت اش از حد و مرز زمینی ها در وجودش غوغا می کرد و ندای اطرافیانش همانند سدی مقابل ان می ایستاد.

تا اینکه رو اورد به نویسندگی

برای مطالعه قسمت دوم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: رویایی وسیع به نام نویسندگی (قسمت دوم)

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: نفس نوین
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

2 نظرات

  1. Avatar
    علیرضا برات نژاد می گوید:
    8 دی 1402

    عالی

    پاسخ
  2. Avatar
    یه دوست جدید:) می گوید:
    5 دی 1402

    چه زیبا
    چه دوست داشتنی
    بهت افتخار می کنم 😍💜

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *