دلتنگی آن داغی است که در دل می سوزد… در افقی سرد… در هوایی خموش… و در غم و غصه… در تمام ساعات روز همراه توست
وقتی دلتنگی، دل می پرسد از خواب ها و از اشک ها… پیوسطه در چشمان شب… آرامشی را می جوید، که هرگز پیدا نمی شود
زمانی که دلتنگی، دل خسته می شود… دیاری تاریک و خسته می شود… بارانی از اشک ها بر دل می ریزد و درونت را به یک جهان دیگر می کشاند
وقتی دلتنگی در روز پراکنده می شود آسمان جامه ی تاریکی می پوشد و در دیدگان غروبی از غم دیده می شوند و فریاد ها نیز بوی دلتنگی می دهد
زمانی که دلتنگی، غرق می شود ماه اشکی از تنهایی میریزد و سکوتی عمیق، در دل تاریکی شب و خلوت دلتنگی تبدیل به آواز می شود
وقتی دلتنگی، همراه تو می خوابد یعنی تمام غصه ات را در آغوش گرفته ای و تمام درد های از یاد رفته ات را به خواطر می آوری
اما زمانی که دلتنگی در خاطره ها پخش می شود زمین به شور و شوق می دمد و در خنده هایش دلتنگی را نقاشی می کند و در آغوش تمناها دلتنگی می سوزد.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.