دلم گرفته دوست دارم از دیدگانم آب ببارد اما توانایی آن را ندارم…
گاهی دردی در دلم سنگینی میکند؛دوست دارم ببارم اما قدرت آن را ندارم!…
میگویند کسی که از دیدگانش آب ببارد توانا و نیرومند است….
اگر اینگونه است،چه حالی به درد این دل کنم که همیشه دردی در آن است و توانایی گریستن ندارد،گاهی دوست دارم که نباشم ،ناپدید شوم،از ذهن تمام گرگ هایی که در انتظار آن هستند که من تنها در مسیری متروکه اسیر شوم و در چنگال های آنان بیفتم…
چنانچه دوست دارم روحم نابود شود اما این رویای دست نیافتنی باعث میشود که گرگ هایی که رویای آنها گمراه شدن من در این مسیر متروکه است به آرزویشان دست یابند،میخواهم که گرگ هایی که در زندگی من هستند این ارزو را با خود به گور ببرند و هیچوقت به آن نرسند..
این شد باعث ادامه دادن این زندگی…
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.