تنها و محو، گنگ و مبهم ناشناس حتی در عالم خیالم
همراه باسایه ایی از تاریکی در گوشه ایی خلوت در شلوغی شهر
آرام در خیابان قدم میزنم
اشک بی محابا از چشمانم جاری می شود انگار ته دلم آتشی از غم روشن است
با خودم فکر می کنم
گناه من چیست
داشتن رویا ؟
نه
گناه من عشق است
من عاشقم
عاشق رویایی که دائما به امید داشتنش می دوم
رویا شبیه سراب شده
دست رد دیگری روی سینه ی من خورد
من هروز یک بازیگر تماشا گر م
من تماشا می کنم
تماشا تماشا میکنم که دیگران در قله ی آرزوهایشان ایستاده اند
آری من از پایین قله تماشا می کنم
فقط، فقط ،من فقط دلم میخواست من هم یک بار که شده مثل دیگران فقط یک بار
روی قله موفقیت عشق را تجربه کنم
یا از سر لطفی کمی از آن را ببینم
گاهی حتی دیدن تپه هاهم آرزو ست
این یک مر گ است
مرگ تدریجی نه مرگ همیشگی یک رویا
که برایش التماس میکنی
حتی میمیری اما
آن را نمی بینی
خیا بان حتی جا برای پای من ندارد
من رویا پرداز
رویا پرداز ها در این خیابان شلوغ محکوم به مرگ و محو بودنند
به چشم این دنیا تو سنگریزه ایی هستی
در پرت ترین جای دنیا
من عاشقم حتی اگر سنگریزه باشم
دنیا صدای فریادم را می شنوی ؟
عاشق اگر بمیرد باز به زور هم شده قیامت به پا می کند تازنده شود
و تا مرگی چندین باره برای عشقش بجنگد
شاید با گریه داد می زنم
ولی باور کن در این راه مسمم
من زجه می زنم تو میخندی
من اشک میریزم تو میخندی
مطمئن باش آخرین بار من لبخند میزنم
و تو به من افتخار می کنی
من گناهکار نیستم دنیا
من عاشقم
عاشق
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر شما *
توصیف خیلی زیبایی داشتی ،موفق باشی