گلی همچون به زیبایی قلب پرهای پروانههای رنگارنگ و پرندگانی همچون شاعران فصل بهار و دست های خشکیده مردی که قطره ای را به عنوان نماد کم آبی طراحی کرده است .باد ملایم گوش های شبنم صبحگاه
را نوازش می کرد و دل کویری زمین را آزار
می داد. امروز قطره ای همچون اشکی از رگ های گلی به سرخی یاقوت ، با دیدن چهره ی غمناک قلب آبی چشمه ی خشکیده سرازیر شد و پرندگان همچون دوای درد با خواندن شعرشان طبیعت را سربلند کردند اما چه کنند که دیگر آواز طبیعت فایده ای نداشت و قلب طبیعت همچون شمعی آتش گرفت و داشت قلب زمین را از غم می سوزاند.
رگ های حیات همچون خودکاری بی خون بودند ، اما چه کنند که دیگر قلب شیشهای آب شکسته بود و کوه ها کلا هشان را به یاد بود خونی آبی حیات که در دور مرداب سنگدل قرار داشت برداشتند و ابرها همچون بادبادک هایی اشک ازدوری قطره هایی که در دل آنها بود
می ریختند و رودها همچون قلب سیاه در گوشه خشکیده ی زمین افتادند و درختان که ریشه ی اشان طعم خشکی چیشده بودند و همچون درختی در آتش اسراف افتاده بودند.
پس دست هایی که خون حیات در آنها جریان نداشت ، در دور هم همچون قطرهای اشک دیگر توان از دست رفتن حیات را نداشتند و همچون تیزی کوه ها قلب زمین را پاره کردند و همچون سقف آسمان در خاکدان غم دل طبیعت را سیاه کردند و همچون هد هد صبا پیغام را به کت وشلوار رنگی دل پروانه رساندند.
خون در رگ حیات آب را با قلب سیاه اسراف آلوده نکنیم.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.