شب شده و قلب طبیعت فشرده همچون سنگی در قلب می تپد و قلب شیشهای سقف آسمان همچون پر از نگار و نگین که توسط معماری مشهور ساخته شده است و تاج آسمان را هکاکی کرده است و تصویر خارقالعاده ای در نفس های آسمان رسم کرده است. اما صدایی شیشه ی جادوی لامپ خواب ماه مانند زمین را
فرو ریخته است و مانع آرامش چشمان کت و شلوار دل تپیده ی زمین همچون به رنگی رگ های پروانه شده است. شبنم صبحگاهی همچون ساقی ای مست به دنبال رگ های جیب های کت وشلوار ، به چشمانش آرامش تپش حیات را نمی دهد.
کروات آبی رنگ به زلالی قلب شیشهای دریا و شفاف تر از رگ های الماس از این تابلو همچون شمعی افروخته می سوزد و اشک های پر از نفس های افسوس از چشمان او همچون آبشاری دل شکسته به دور قلب مرداب سنگ دل فرو می ریزد. چشم های کت وشلوار زمین با دیدن این خاکدان غم رسم شده توسط دل کویر همچون جان بر کفان ، نفس لبخند خود را به اهریمن نادانی تقدیم کردند.
در آن تصویر رسم شده ی نادانی ، پسرکی با پیراهنی صورتی همچون رگ های نا امیدی و ژاکتی سبز همچون از دل آهنی جهل روزگار و کفش هایی به سرخی خون خودکار گریان و جوراب هایی همچون قلب آبی شکسته ی بی گناهی وشلوارکی به سیاهی دل سنگی تاریکی وجود دارد ، که نبض پاک حیات دستانش را با وسیله سیاه آلوده کرده است.
وسیله ای که یکی از دشمن های بزرگ کتاب های کهنسال همچون درخت گردویی که دانایی در ریشه ی خشکیده ی آن سرچشمه می گرفت بود. این وسیله همچون هشت پایی که دررگ های آن خون سیاه بازی و نادانی قرار داشت، کمر چوبی کت وشلوار چهار پایه را خم کرده بود. پس نبض زمین با دیدن کتاب هایی همچون سیمرغ دانایی که قلب رنگارنگی پر هایشان در زیر قلب سنگی وآهنی جاهلی شکسته بود گرفت و قلب تیز روزگار رگ های حیات زمین را همچون تیزی شمشیر کوه ها پاره کرد.
قلب شیشهای حیات ودانایی را همچون با سنگ های کار های بیهوده نشکنیم
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.