صبح شده است و صدای نسیم ملایمی که
گوش جیر جیر ک های بازیگوش را آزار
می دهد شروع به وزیدن می کند و طبیعت را از خواب نازش بیدار می کند .امروز روز مهمی است، روزی که دیگر تکرار نمیشود، روز داوری تابلوی جدید نقاشی طبیعت؛ هنرمندی که تا به حال هیچ کسی نتوانسته است مانند طبیعت هنر نمایی کند و تا به حال هیچ چشمی نتوانسته نگاهی به قلب سرسبز و پر از مهر و باشکوه طبیعت بیندازد. امروز طبیعت از پیراهنی که ابریشم آن از جنس شبنم صبحگاهی و به سر سبزی قلب پروانه هایی به هفت رنگی آسمان واز دکمه هایی سینه سپر کرده مانند کوه هایی که قلب زمین را
شکافته اند و از کلاهی مانند قلب دریا و درخشان تر از سقف آسمان که بر روی آن
نگین های سفیدی که دل خود را به ابرها
داده اند وشلواری به رنگ قلب آبی حیات و زلال تر از آب کشیده است و امروز چهار داور که لباس هایشان آبی به تیره رنگی قلب سیاه تاریکی است و قرار است با شرط های دل پاک طبیعت نگاهی به نقاشی او بیندازد ند، تا بلکه قلب سیاهی پیراهن آنها به قلب هفت رنگ رنگین کمان در بیایند. قلب طبیعت با صدای نازک خود شرط هایش را برای دل سنگ گوش آن داوران باز گو کرد و گفت:« من می خواهم ببینم برای ثمر کارم قلب سرخی علم یا قلب آبی ثروت بهتر است و اگر می خواهید قلب چشمانتان با دیدن این نقاشی آرام بگیرد باید با کتاب و پول هایی که در اختیار شما است برای کفش مشکی و دل سنگ خود بالا بری درست کنید تا بتوانید به آن تابلو نگاه بیندازید .» داور اول که مغز چشمانش افسار قلبش را گرفته بود و فکر می کردکه پول ها با تعداد
زیادی اشان آن را بالا خواهند برد و به طور خیلی سریع تمامی قلب پول ها را گرفت و آنها را در زیر پای سنگدل خود چید اما قلب جاهلی مانع او شد واورا با لا تر از تابلو برد . داور دوم که دل آهنی مغزش قلبش را به فرمان خودش در آورده بود فکر می کرد که اگر دو ردیف کوتاه کتاب بچیند وچون آن کتاب ها قطر دستشان زیاد بود حتماً به با لا می رسد، اما وقتی کفش های نادان او پا بر قلب آن کتاب ها گذاشتند و باعث سر شکستگی کتاب ها شدند .قلب دانایی مانع او شد و او را پایین تر
روبه روی حصار به دور کشیده آن تابلو برد.
داور سوم که قلبش بر دل مغز و قلب چشمانش مسلط بود، توانست پول وکتاب ها را به طور برابر از دو دل سنگی دو داور قبل بگیرد و آنها را بر زیر کفش هایی که قلبشان به سرخی یاقوت بود بچیند وبا آن تصویر قلب علم و ثروت به وجد آمده بودند و رنگ های قلب آنها در کنار هم زیباترین رنگ شدند و دست در دست هم قلب چشمان آن داور را به جایی که لیاقتش را داشت رساندند، به طوری که نور آن تابلو دست های پینه بسته چشم های آن را نوازش می کردند.
داور چهارم که تنبلی قلب او را تبدیل به سنگ و آهن کرده بود هیچ چیزی برایش باقی نماند
که درزیر پاهای
دل سنگی وپر از تنبلی او قرار بگیرد وقلب سیاه بر تن تنبلی او را در جای خود گذاشت و او را نه بالا و نه پایین برد واو از دیدن آن زیبایی محروم شد .پس طبیعت با دیدن هنر نمایی داور سوم سرش را در برابر او خم کرد واو تابلوی زیبا یش را به قلب داور سوم تقدیم کرد و فهمید که قلب علم و ثروت باید درکنار هم باشند و نباید جدا باشند تا بهترین قلب جهان را تشکیل دهند.
علم وثروت در کنار هم پله های آسمان به سوی موفقیت هستند.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر شما *
🌺