داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

دست های آلوده به خون

نویسنده: طهورا بابایی

دور میز ناهارخوری همه جم شده بودند هر فامیلی که می‌شناختیم صحبت ها شروع شد و تمومی نداشت هر کی با یکی صحبت میکرد تا وقتی که مایکل[پدرناتنیم]روی میاره به من و جلوی این همه آدم خبر نامزدم که اخیراً فوت شد رو گرفت اون آدم پلید میدونست الکس[نامزدم] کشته شد ولی باز میخواست خاطراتش رو به ذهنم بیاره از سر میز بلند شدم و تصمیم گرفتم امشب رو نرم خونه
فردا صبح شد در خونه رو که باز کردم مواجه شدم با مایکل
مایکل:کجا بودی؟؟
من:‌‌‌سکوت
مایکل:دهنتو نمیتونی باز کنی؟؟
من:نه مثل تو که چشم نداری نمی‌بینی که چه کار کردی با من
مایکل:مگه من چه کار کردم جز خوبی به تو و اون مامانه بدبختت
من:خودتو نزن به اون راه می‌دونم که تو الکس رو کشتی آخه چقدر تو میتونی بد ذات باشی
با گریه رفتم توی اتاقم
روز ها گذشت که مایکل بازم اون اخلاق های پلیدش رو داشت هر روز که می‌گذشت بیشتر کنجکاو میشدم که هدفش از کشتن الکس چی بود
فردا شب با عصبانیت رفتم سمت خونه ی دوم مایکل و ازش پرسیدم ولی باز هم جوابای تکراری ایندفعه گفتم من پام رو از این خونه بزارم بیرون مطمئن باش فردا دستگیری تا میخواستم برم گفت الکس پسرمه من هم ترجیح دادم بکشمش چون دوست نداشتم تو عروسم باشی
با گفتن این حرف اشکم ریخت و در رو محکم بستم
رفتم سمت یه هتلی که دیگه خونه ی اون نرم
یک ماه بعد:
از خواب بلند شدم و دیدم مایکل زنگ زده رد تماس دادم رفتم توی لاویه هتل که دیدم مایکل از پشت شیشه های هتل معلومه بدو کردم و رفتم سمت آسانسور که فرار کنم ولی مایکل اومد توی آسانسور و باعث شد که من فرار نکنم
مایکل:یا برمی‌گردی پیش منو مامانت یا دیگه الکس رو نمی‌بینی
اون داشت درمورد زنده بودن الکس می‌گفت
من:مگه الکس زنده هست؟؟
مایکل:فردا ساعت 9 صبح بیا خونه الکس پیش خودمه
ساعت ۶ صبح:
رفتم حموم و لباس هام رو پوشیدم و سوار ماشین شدم یه اسپرسو گرفتم و رفتم سمت خونه
یه چیزه عجیب مایکل دم در بود با یه خشم زیاد
ماشین رو پارک کردم و رفتم سمت مایکل
من:پس الکس کجاست؟؟
مایکل:چیزی نگفت و چاقویی که با اون الکس رو کشته بود با منم همون کار رو کرد با چند تا ضربه افتادم روی زمین
ساعت ۱۰ صبح همون روز قتل:
با سلام مایکل هستم کسی که قاتل دو فرد هست
این حرف ها رو داشت به پلیس میزد
یک ماه بعد:
مایکل ادواردز به حکم کشتن الکس ادواردز و اریکا هاردی اعدام شد و تمام….

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: طهورا بابایی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *