اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

قلب های بیچاره

نویسنده: حدیثه نوری

لحظه ایی که به سراغ مرگ رفتم باخودم فکر نمی کردم اصلا کله ام کار نمی کرد
حالا می گویم چرا من باید می مردم چرا
که پدرم مشروب هایش را بدون هیچ فکری بخورد وقتی که مست شد کسی را برای کتک زدن نداشته باشد
حالا با خیال راحت تری می نو شد و مغزش از کار می افتد
لاک های روی ناخن مادرم حتما الان خشک شده عین خیالش هم نیست من مردم رژ همیشگی را می زند
به گمان بهترین مانتو ی خودش را پوشیده سر همان قرار همیشگی
خوب که چی چیزی تغییر نکرده چرا من باید میمردم
کاش بر میگشتم بهشت خیالی من مرگ نبود
یک زندگی بهتر بود هر چند می‌دانستم نمی توانم پدرو مادرم راتغییر دهم اما می توانستم زندگی بهتری برای خودم بسازم
باید پیش یک انسان بهتر میرفتم با او حرف میزدم تا غم دلم را بفهمد ولی آیا کسی هست
به یاد ندارم ولی خانمی بود که پیشش کار می کردم با لبخند به من گفت دخترم امیدت به خدا باشد
به ۱۲۳ زنگ بزن تا به تو کمک کنند
کاش اینقدر جوان مرگ را تجربه نمی کردم من الان بیش تر دوست دارم امیدم به خدا باشد
خدایا می شود من را دوباره زنده کنی
تا به تو امید وار باشم
خدا یا من می‌خواهم دوباره زندگی کنم تا تو را بشناسم
خدایا عاشق ماشین های لو کس و خانه های آن چنانی نیستم من خالی از عشق و یک زندگی آرام بودم
من سرچشمه عشق را پیدا کردم
من تو را می خواهم
نگاه کن جنازه ام روی زمین افتاده کمکم کن
خدایا معجزه کن مرا زنده کن
خدایا بهشت تو یی
من نمی دانستم کسی نبود تا به من بگوید
خدایا دوستت دارم
این حتما یک معجزه است
یک معجزه شگفت انگیز این مرگ خواب و کابوس بود
خدایا من از امروز رویای من یک زندگی بهتر است
که با امید تو شروع می کنم شاید سخت باشد ولی تو خدایی معجزه می کنی سرچشمه ی عشقی خدا قول می‌دهم دختر خوبی باشم دختر خوبی که حتی حالاهم نمی تواند مادر و پدرش راتغییر دهد اما خودش را چرا
من قول می‌دهم از امروز هر چند سخت اما زندگی کنم
چون با مرگم او ضاع تغییر نخواهد کرد شاید وقتی بمیرم با دنیایی از حسرت بمیرم حسرت اینکه حتی تلاش نکردم بهتر زندگی کنم
حسرت اینکه نور درون خودم را نادیده گرفتم
حسرت اینکه به لطف تو خدا یا امید نبستم
و مهم تر از همه به عنوان یک انسان آگاه زندگی نکردم
از امروز می خواهم زندگی کنم

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: حدیثه نوری
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *