نگاهش را به نگاهش گره زده بود هر بار که نگاه می کرد لبخند که می زد قند توی دلش آب می شد
انگار یک روح در دو بدن باشند
آن ها عاشق هم شده بودندمثل هردخترو پسری
هر روز صبح هر بار شب نزدیک عصر لحظه هایی که باران می بارید دائم به او فکر می کرد
انگار این عشق برایش مثل نماز بود
مو سیقی که گو ش می کرد خواننده با نفسی گرم دلی پر از سوز عشق از معشوق می گفت
دختر بیش تر عاشق می شد
بلند بلند همراه خواننده هی می خواند مگه عشقی به زیبایی عشق ماهست
پسر از پشت پنجره دست تکان داد
حرف میزدند گل از گل میشکفت بوی نم باران این گل را بیش تر شکو فا می کرد
وای خدای من چه فضای شاعرانه ایی
دختر تمام مهرو عاطفه اش را با همه ی شوق به پسر هدیه می داد حتی اگر پسر گاهی عصبانی میشد او منت کشی میکرد
اما خوب چه اشکالی داشت آن ها هم را خیلی خیلی خیلی دوست داشند
یک روز عصر هر چه قدر دختر به او زنگ میزد پسر جواب نمی داد دائم راه می رفت استرس داشت عشق من کجاست
نیمه ی من گم شده ؟
نیمه ی او دیگر هر گز نیامد
و یک ماه نصف شده باقی مانده بود ماهی که فکر می کرد یک نصفش گم شده پس به تنهایی نمی تواند بتابد تمام معادلاتش از عشق بهم خورد
پس لیلی مجنون چه کسی بود ند
رو مئو ژولیت شیرین فرهاد یعنی همه دروغ بودند
نه شاید راست بودند
نه شاید دروغ بودن
اصلا چرا آن ها دروغ باشند عشق من راست بود عشق او دروغ بود
گناه کار کیست من یا او
من پراز مهرو عشق بودم من که کم نذاشتم هرچه در بساط عشق داشتم به رایگان دادم
حالا یک آه دارم تا با ناله سودا کنم
اصلا اسم این عاشق شدن است
بله عاشق شدن است او عاشق بود
صادق بود
عشقش پاک بود
اما سادگی اش و پاکی اش دوکان بازشده ایی برای سو ئ استفاده گران شده بود
والا عشق مقدس است
اما از زمانی که مردم فکر کردند زمان عاشق شدن نباید فکر کرد عقل اینجا بی پناه ماند
و دروغ گو های عاشق قلب ها را ربودند و رفتند
عقل برای او تبدیل به حاکمی شد تا فرق عاشق و قاشق را نشان دهد
ضربه محکمی بود اما سیلی خوبی برای بیدار شدن بود
برای عقل به خواب رفته او همچنان به دنبال عشق بوداما این بار عاقلانه تر
چون فهمید عشق مقدس است و قداستش از راست گویی دو عاشق است نه
یک عاشق و یک کاذب
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.