مانند روز های عادی از خواب بیدار شد و به حفره ای که در قلبش هست نگاه میکند. نه درد میکند و نه میسوزد فقط خالیست. البته هیچ بودن هم رنجی دارد. اما مگر حفره زخم است که درد کند ؟ حفره هیچ است ! ولی به هر حال رنجی تلخ داشت. کسی نبود که درکش کند.روز ها دنبال چیزی می گشت که بتواند آن حفره را پر کند. پول را انتخاب کرد. اما پس از مدتی مالی که داشت به درد نخور شد . کار را انتخاب کرد اما آن هم سودی نداشت . عشق را هم امتحان کرد . اما چیزی که سطحیست ، نمیتواند چیزی که عمیق است را ترمیم کند . زمان به سرعت تند خودش پیش رفت . معتاد شد . معتاد مادیات . طوری آنها را بغل میکرد که انگار معشوقش است . اما این هم حفره را پر نمیکرد بلکه بی حسش میکرد. البته هنوز حفره را حس میکند ولی دگر میشه چه کار کرد ؟ میگویند این حفره را چیزی جز معشوقی که آن را ایجاد کرد پر نمیکند .چیزی جز علاج عشق . و درست میگویند
دلدارا، عشق جز شکست چیزی نیست . این زخم برای بعضی ها درد میکند ، برای بعضی ها مانند آتش میسوزد و بعضی ها فقط حفره ای میشود که پوچ و درد ناک است . دردی که هیچ است
معتاد شکست مشو . ولیکن دلیل شکست دیگری مشو.
حفره ای ایجاد مکن زیرا آنانی در دستشان بیل کوچکی دارند گناهکارند . شاید شیرین ترین گناهکاران
دلدارا، عشق زیبا نیست . درد دارد اما در جایش شیرین است . پس عاشق شو . و نگران حفره ها نباش ، دلسوزی مرگ نجاتت میدهد
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.