من آن شوریده احوالم
منم روزی پسر دارم /که دستی بر سرش باشم/به جان کوچک احوالش
من آن گور همیشه تار
همیشه خسته و بیدار
من آن اخم رخ خنده
میان غم که یا خنده
ببار ای ابرک غمسار /بریز ای خون در این گودال
ندارم هیچ از این جانم/ به جان خسته ی دلدار
رهایی کن که در جانت
رها باشی به از هیچ است
غم چشمی که میگرید
غمش آهسته تر باید
میان حرص و خون ریزی
دلش عشق و خوشی باید
به دور از تیر و تاری ها
بدور از زجر و شیون ها
برقص و شادمانی کن گل هر لحظه در خاران
مرا چیدند و سوزاندند
میان روحم ، آتش شد
من آن گلرنگ باغستان
لگد در زیر خاران شد
میان خستگی هایم / ندارم شیونی مادر
فدای جان پر زحمت
فدای درد بی رحم ات
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
2 نظرات
عالی
بر بام نوشتنت چه گویم جز زیبایی؟ که این حتمی زیباست!