هنگامی که به نیکان پیوستم و چیزی از من به جز چند کتاب و کاغذ و قلم نماند و نوشتههای من نشان دهنده احساسات و عواطف من بود، بدانید که تکتک نوشتههای من، از اعماق وجود من بوده است؛ از اعماق دریایی طوفانی، که به ظاهر آرام است و فقط خویش میدانم که در پس این آرامی، چه فریادی بوده است؛ من نامش را میگذارم سکوتی از جنس فریاد…
هر سخنی که نوشتم، هر داستان عاشقانه و پند آموزِ من، دنیایی حرف در هر جملهی آنها بوده است. واژگانی که برای رقص برگزیدم، قطعا لیاقت این را داشتهاند تا در آغوش سپید کاغذ، استعداد رقاصی خود را به نمایش بگذارند.
هر نصیحتی که برای شما به جا گذاشتم، در پشت آنها بسیار تجربه و درس زندگانیست.
هنگامی که مرا به آغوش خاک سرد سپردند این را بدانید که ذهن و قلب من مملو از سخنان و داستانهای عاشقانه و پند آموزی بود که فرصتی برای نوشتن و مکتوب کردن آنها را نداشتم. آه اگر عمر من به اندازه عمر خورشید و ماه و فلک بود، هزاران نوشته مکتوب میکردم تا آیندگان با خواندن آنها مرا به یاد آورند.
از همان ابتدایی که خویش را شناختم گرمای نوشتن و عشق به ادبیات در وجود من بود و به راستی که عشقِ به نوشتن مرا در خود غرق کرده است.
من به عنوان یک نویسنده که خالق چندین داستان بوده است و هزاران عاشق را به هم رسانده و هزاران عاشق را از هم دور کرده و پایان تمام داستانهای عاشقانه و معنی تمام نگاههایی که به ظاهر عاشقانه هستند را میداند، آرزو میکنم و این را از اعماق وجود خویش از خدای تعالی تقاضا دارم تا آیندگان از من به عنوان نویسندهای بزرگ و با روحیه قوی یاد کنند و داستانهای من که زاییدهی قلب و ذهن من است برای آیندگان دلپذیر و پندآموز باشد.
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.