رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

معجزه آسا ( Miracles )

👇👇مقدمه 👇👇

سلام دوستان 👋 من اومدم تا برای شما یک رمان تعریف کنم و این پارت اول است .
مطمئنم که همه‌ شما انیمیشن ماجراجویی در پاریس را دیده اید. من می‌خوام یک داستان درباره‌ اون بگم. فقط اسم شخصیت ها مثل ماجراجویی در پاریس است ولی موضوع داستان کاملاً با خود داستان متفاوت است.

خب بریم سراغ داستان

داستان از زبان مرینت روایت می‌شود

❤️ پارت ۱ ❤️

ـــ چند ساعتی میشه که دارم توی پارک قدم میزنم. حتماً مادرم نگرانم شده. باید برگردم خونه.
رفتم خونه و چپیدم تو اتاقم و نشستم به گریه کردن!! هنوز نمی‌دونستم کی رو باید انتخاب کنم ( آدرین یا لوکا ) ؟!! اصلاً حالم خوب نبود، به لیدی باگ تبدیل شدم و به کت نوار زنگ زدم. خیلی طول کشید تا جواب بده اما بالاخره جواب داد!! گفتم:

ـــ سلام کت.

کت گفت:

ـــ سلام بانوی من، چی شده؟!!

گفتم:

ـــ کت … میتونی بیایی همون جای همیشگی( برج ایفل )؟!!

گفت:

ـــ معلومه. من رسیدم اونجا اما باز مثل همیشه کت نوار زودتر از من رسیده. احساس میکنم که اون همیشه توی برج ایفله.

رفتم پیشش و بهش سلام کردم اون هم جوابم رو داد و ازم پرسید:

ـــ می خواستی درباره چی باهام حرف بزنی مای لیدی؟

من همه‌ چیز رو تا اونجایی که هویتم مشخص نشه توضیح دادم.

کت گفت:

ـــ میتونم اسمشون رو بدونم؟

من گفتم:

ـــ نه یعنی آره اما … نمیشه خب. حالا خودم یه فکری براش میکنم. من و کت با هم خداحافظی کردیم و من برگشتم خونه.

اومدم روی چندتا کاغذ آدرین و لوکا رو با هم مقایسه کردم. برای آدرین به عشق پر خطر رسیدم برای لوکا به زندگی آروم و آرامش. هنوز نمی‌دونستم کدوم رو باید انتخاب کنم ولی باید این کار رو میکردم؛ باید یک تصمیم اساسی برای زندگیم می‌گرفتم!! تیکی اومد و گفت:

ـــ مرینت به نظرت یکم برای این کارا زود نیست؟

گفتم:

ـــ منظورت چیه تیکی؟

تیکی گغت:

ـــ آخه تو هنوز شانزده سالته و خب نوجوان شانزده که ازدواج نمیکنه!!

من خندیدم و گفتم:

ـــ تییککیییی من که نمی خوام ازدواج کنم، من فقط می‌خوام بدونم که کدوم بهتر است!!

تیکی گفت:

ـــ خب باشه.

مرینت:

ـــ من بالاخره تصمیم رو گرفتم!!
من …….

❤️ خب دیگه پارت ۱ تموم شد ❤️ 🌹 امیدوارم خوشتون اومده باشه 🌹
❤️ نظر فراموش نشه چون نظرتون برای نوشتن پارت بعدی خیلی تأثیر داره ❤️

 

ارسالی از : ملینا جوانمرد

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    S.L.H می گوید:
    8 اسفند 1399

    عاااااالی بود عشقم

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *